به اوفتاد. [ ب ِه ْ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) به افتاد. تندرستی. صحت. || بهبود. رفاه حال. ( فرهنگ فارسی معین ) : ملامتی که کنندم از آن چه خیزد؟ هیچ اگر بپای تو افتم به اوفتاد منست.حسن دهلوی.
معنی کلمه به اوفتاد در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - تندرستی صحت . ۲ - بهبود رفاه حال .
جملاتی از کاربرد کلمه به اوفتاد
از لطف و ز عنفت آب و آتش اندر عرق و تب اوفتاد
چنان زقلعهٔ خیبر، ز قهر در بر کند که اوفتاد تزلزل، به چار ارکانش
من زدم مشتى و ناگه اوفتاد آن كه جانش خود بند جانى بداد
قسمم ز خدمت تو چرا دوری اوفتاد گفت انوری بهانه چه آری گناه تست
در هر چه اوفتاد بد و نیک و بیش و کم او تا به داشت تاب سپهر کیان نداشت
روی جان دیگر نبیند تا ابد هر که او در بند جانان اوفتاد
حقه سربسته جهل تو بداد زود بینی که چه غبنت اوفتاد
وه زین برادری که چنین دلکش اوفتاد طوبی له آن پدر که چو در خلد رو نهاد
اوفتاد اندر دل وی التهاب کرد با نفس از سر عبرت خطاب
چه شد با همه هوش و عقل سلیم به دیگ اوفتادی ز هول حلیم
لرزه بر اعضاى مريم اوفتاد كو برهنه بود و ترسيد از فساد
گر ز گوری خشت بر تو اوفتاد عاقلان از گور کی خواهند داد