به افشرده
معنی کلمه به افشرده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه به افشرده
بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است باده پرزور نتواند برد هوش مرا
دشمنی چون عشق در بنیاد دل افشرده پای بر امید صبر بی بنیاد نتوان زیستن
نه آب از خضر میخواهم نه می از پیر میخانه کف خونابه از داغِ دل افشردهای دارم
در غم عشق آنکه دندان بر جگر افشرده است خون دل را نعمت الوان تصور می کند
گر چنین دست برآرند بزرگان به طمع ابر چون پنبه افشرده ز دریا خیزد
نی تو بر دریای آتش بال و پر را سوختی نی تو بر پشت فلک پاهای خود افشردهای
داغ دل از مستی ام افزود، گویی روزگار لاله را افشرده و می در ایاغم کرده است
آنکه دندان بر جگر افشرده است در فقیری کامیاب دل بود
پای افشرده و زانو زده ای در کاری دامنت چون بگرفته ست و تو در کار خودی
مگر روی عرقناک ترا دیده است، کز غیرت ز برگ لاله شبنم بر جگر افشرده دندان را؟