بنیاد کندن

معنی کلمه بنیاد کندن در لغت نامه دهخدا

بنیاد کندن. [ ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هدم و خراب کردن. ( آنندراج ). خراب کردن. منهدم ساختن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بنماید که جفای فلک از دامن دل
دست کوته نکند تا نکند بنیادم.سعدی.زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم.حافظ.به اشکی توان کند بنیاد غفلت
که یک قطره سیل است خواب گران را.صائب.- بنیاد برکندن ؛ خراب کردن. منهدم ساختن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر بیخودی مجال دهد اضطراب را
بنیاد برکند دل و جان خراب را.محمدقلی میلی ( از آنندراج ).

معنی کلمه بنیاد کندن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) خراب کردن منهدم ساختن .

جملاتی از کاربرد کلمه بنیاد کندن

بگو کز سعی ناخن برکنم بنیاد هستی را گر از جان کندن فرهاد شیرین است کام تو