بن گیسو

معنی کلمه بن گیسو در لغت نامه دهخدا

بن گیسو. [ ب ُ ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. و دارای 180 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

معنی کلمه بن گیسو در فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بن گیسو

اوتی‌ها در درجه اول از طریق نوشته‌های مورخ یونان باستان، هرودوت، شناخته شده‌اند. هرودوت آنها را «پوستینه‌پوش با گیسوان بیرون از جامه» توصیف می‌کند.
تا صبا مشاطه زد گیسوی سنبل را به باغ زان شمیم گیسوی چون عنبرم آمد به یاد
105 - محمدآباد سپاهی، 106 - محمدآباد لب رو، 107 - مزار تنگل، 108 - مزار گیسو،
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز بادِ مخالف، حباب‌وار
فیتزجرالد نام شخصیت اصلی را برنیس گذاشت که به برنیس دوم مصر اشاره می‌کند. بر اساس افسانه، برنیس محبوب‌ترین دارایی خود — موهایش — را قربانی کرد تا از پیروزی در جنگ اطمینان حاصل کند. برای این عمل، خدایان به او افتخار بزرگی دادند: گیسوان او را به‌عنوان صورت فلکی گیسو در آسمان قرار دادند.
در میان زنان نیز مرسوم بوده که وابستگان نزدیک میت گیسوان (پل) خود را می‌بریدند؛ و به شروه گویی یا به محلی سرو گفتن مشغول می‌شوند. وگاهی نیز به سرو سینه خود می‌زنند.
در دورانهای بعد از قرن ۸ ه‍.ق تمثال محمد به ویژه در صحنه‌های معراج، اغلب با ردایی بلند بر تن (متمایل به رنگ سبز- آبی) و سبز پسته‌ای، شالی بر کمر، عمامه سفید بر سر (با تنوع در اندازه‌های آن) گیسوان بافته بلند و تیره رنگ در طرفین شانه‌ها مشاهده می‌شود و جزئیات بارز در چهره‌پردازی وام گرفته از نقاشی آسیای مرکزی و هنر ایران باستان، با پرداختی دقیق همراه با نمایش حالات درونی در روحیه وی نمایان شده‌است.
بود چون زلف شب، گیسوی شوخ می پرست من که هرگز یک سر مویش نمی آید به دست من
در او وصفها باشد از روی دوست پریشان سخنها ز گیسوی دوست
گرفت در کف، از آن ماه گیسوی پرچین
گر پرده های گیسو از چهره برگشاید بر حرف آفرینش خواهد قلم کشیدن
مشکل هردو جهان حل می شود چون ز گیسو یک گره وا می کنی
سبک بادبان برکشیدی به ماه شدی همچو گیسوی یارم سیاه
از دم شمشیر تیز، گشت تنش ریز ریز گیسوی مشکین او گشت ز خونش نگار
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
آلکایوسِ شاعر یکی از دوستان سافو بود و او را بسیار ستوده‌است. به نظر هرمسیاناکس (Hermesianax) او «چنگ می‌نواخته و آواز می‌خوانده تا عشق‌اش را به سافو بیان کند». در یکی از شعرهاش می‌خوانیم که «سافو با گلِ بنفشِ گیسوان و لب‌خندی به شیرینیِ شهد».
«خدای خورشید گیسوان و ریشی طلایی دارد. تمام وجود او حتی نوک ناخن‌هایش مشعشع و تاباناست چشمانش قهوه‌ای رنگ است او مرتبه‌ای ورای تمام شیاطین دارد. پس هر که وی را بشناسد و صفات او را دریابد خود به مرتبه‌ای رفیع تر از جایگاه کل شیاطین ارتقاء می‌یابد. گردن او به شکل صدف لاکپشت است او با دستبند و تاجی زرین خود را آراسته و از تلألوی آن زوایای آسمان منور می‌گردد.»
آشیانه‌ای از سینه‌سرخان را بر گیسوان دارد
غزلی با مطلع «دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسوی تو بود»، غزل شمارهٔ ۲۱۰ از دیوانِ حافظ در تصحیحِ محمد قزوینی و قاسم غنی است.
باد فردوس است یا بوی خم گیسوی دوست یا برین در کاروان مشک تاتاری گذشت