بسر و دیده. [ ب ِ س َ رُ دی دَ / دِ ] ( ترکیب عطفی ، ق مرکب ) رجوع به بسر و چشم شود : بسر و دیده آمدی پیشت ( کذا ) دیده بر پای خواجه مالیدی.سلمان ساوجی ( از آنندراج ).قدمی نه بسر و دیده غمدیده ما که کله داشته باشی بسر و دیده ما.؟ ( از آنندراج ).
جملاتی از کاربرد کلمه بسر و دیده
نشگفت اگر رود بسر و پای غرم باز در عهد عدل او زکمان جمله شاخ و پی
ستون او که برعنایی آمده است علم بسر و طعنه زند از نزاکت اندام
علی در تلاش برای تجهیز سپاهی برای گسیل به شام بود اما خبر جنایات بسر وی را مجبور به پرداختن به وضع عربستان کرد.
اگر طعنه زند قدّش بسر و جویبار اندر چرا رخنه کند غمزه ش بتیغ ذوالفقار اندر
علی در تلاش برای تجهیز سپاهی برای گسیل به شام بود، اما خبر جنایات بسر وی را مجبور به پرداختن به وضع عربستان کرد.
چون نیک امحبیبه به سوی او نگریست دو دست زد بسر و اوفتاد و زار گریست
داستان عشق فرهاد آمد و شیرین بسر وان من نوشد ز سر در عشق آن شیرین پسر
كمى بعد شانه بسر و هدد آمد و گفت : چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از سباخبر درست آورده ام (22).