معنی کلمه بر ارنده در لغت نامه دهخدا
برآرنده ماه وکیوان و هور
نگارنده فرّ و دیهیم و زور.فردوسی.چنین گفت کای برتر از جان پاک
برآرنده آتش و بادو خاک.فردوسی.برآرنده گردگردان سپهر
همو پروراننده ماه و مهر.عنصری.ای برآرنده سپهر بلند
انجم افروز و انجمن پیوند.نظامی.برآرنده سقف این بارگاه
نگارنده نقش این کارگاه.نظامی.|| بیرون آورنده. || برکشنده. ترقی دهنده. برآورنده. رجوع به برآوریدن شود.