بخود افتادن

معنی کلمه بخود افتادن در لغت نامه دهخدا

بخود افتادن. [ ب ِ خوَدْ / خُدْ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بخود پرداختن :
تا خط ز رخش سر زده با من سخنش نیست
چندان بخود افتاد که پروای منش نیست.نقی کمره ای ( از آنندراج ).

معنی کلمه بخود افتادن در فرهنگ فارسی

بخود پرداختن .

جملاتی از کاربرد کلمه بخود افتادن

اينها معتقدند: باينكه دهر قديم است ، و هر كس بميرد روحش بكالبد شخصى ديگرمنتقل ميشود، و نيز معتقدند كه فلك با همه موجوداتى كه در جوف آنست ، درحال افتادن در فضائى لايتناهى است ، و چون درحال افتادن و سقوط است ، حركت دورانى بخود ميگيرد، چون هر چيزى كه گرد باشد،وقتى از بالا سقوط كند حركت دورانى بخود مى گيرد، و نيز بعضى پنداشته اند كهبعضى از ايشان قائل بحدوث عالم است ، پنداشته اند: كه يك مليونسال از پيدايش عالم مى گذرد، اين بود عين عبارات ابوريحان ، آن مقدار كه مورد حاجت مابود.

تا مدتى زيادى از طريق اشغال مستقيم ، نيازهاى كشورهاى صنعتى بر آورده مى شد اماپس از قيام ملت ها عليه استعمار، ادامه اين روند براى استعمارگران بسيار گران تمام شد و علاوه بر به خطر افتادن نيروهاى اشغالگر و بالا رفتن هزينه ادامه اشغال ، بحران داخلى نيز مجددا عود كرد و صنايع و كارخانجات را در ورطه سقوط قرارداد، بازارهاى مصرف يكى پس از ديگرى درحال سقوط بود و مواد اوليه تامين نمى شد. وجود كارمندان و متخصصان خارجى دركشورهاى استقلال يافته پذيرفته نمى شد و آنها ناچار به عقب نشينى به كشور خودبودند كه خود بخود به مساله بيكارى و عدم اشتغال دامن مى زد.