ببار اوردن

معنی کلمه ببار اوردن در لغت نامه دهخدا

( ببار آوردن ) ببار آوردن. [ ب ِ وَ دَ ] ( مص مرکب ) به ثمر رساندن. ببار رساندن. درختی را بارور ساختن :
نگهبان بود شاه گنج ورا
ببار آورد شاخ رنج ورا.فردوسی.سیاوش بدو گفت کای بختیار
درخت بزرگی تو آری ببار.فردوسی.تأثیر عدل او کند این ملک را چنان
کز خار ظلم میوه عدل آورد ببار.سوزنی.|| به نتیجه رساندن.

معنی کلمه ببار اوردن در فرهنگ فارسی

( ببار آوردن ) ثمر رساندن ببار رساندن

جملاتی از کاربرد کلمه ببار اوردن

«ارمنی یکی از عوامل ایجاد قدرت دولت عثمانی بوده‌است. ریخته‌گر ارمنی پس از آنکه برای نخستین ینی چریها شمشیر درست کرد به ریختن توپ و به درست کردن باروت پرداخت، سلاحهایی که ترکان به وسیله آن‌ها دیوارهای بلگراد را فرو ریختند و رودس را به آتش کشیدند، اگر صنعت ملت ارمنی نبود احیاناً تُرکان عثمانی نیز مانند هم نژادان دیگر یعنی تاتارها و مغولان و قرقیزها همچون سیل ویرانگر که می‌آید و پس از ببار آوردن خرابی‌ها محو می‌شود از بین رفته بودند.»