باژ دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) قبول و پرداخت باج. خراج فرستادن. گزاردن باج و خراج : شنیدم که چون به آذربایجان شدم [ بهرام گور ] شما گفتیدوی بگریخت از دشمن و همیخواستید که رسول فرستید بخاقان و او را ساو و باژ دهید. ( ترجمه طبری بلعمی ). بشاه جهان [ گشتاسب ] گفت زردشت پیر که در دین ما این نباشد هژیر که تو باژ بدهی بسالار چین نه اندر خور آید به آیین و دین.دقیقی.
جملاتی از کاربرد کلمه باژ دادن
پذیرفت گشتاسپ گفتا که نیز نفرمایمش دادن این باژ چیز