باز جای فرستادن

معنی کلمه باز جای فرستادن در لغت نامه دهخدا

باز جای فرستادن. [ زِ ف ِرِ دَ ] ( مص مرکب ) بجای نخست برگرداندن. بخانه خودبازگرداندن. به مستقر خویش بازفرستادن :
فرستمت با نیکوئی باز جای
تو باید که باشی خداوند رای.فردوسی.گزین کن دلیران رزم آزمای
فرست آن سپاه دگر باز جای.اسدی ( گرشاسب نامه ).

جملاتی از کاربرد کلمه باز جای فرستادن

به منذر چنین گفت کای پاک‌رای گسی کن هنرمند را باز جای
ازان پس چنین گفت با کدخدای که بیداد را داد شد باز جای
چو این کرده باشی زمانی مپای به خشنودی من برو باز جای
شد بوم سپاهان وطن کرکس و جغد زین زاغ که باز جای طاووس نشست
کنار من که فراقت نشسته جای تو خواهم شود دمی که نشینی تو باز جای فراقت
اگر زنده از وی شدی باز جای مرااهرمن خوان و یاوه سرای
منزلگه شیر جای نخجیر مأوی ‌گهِ باز جای عصفور
ز میدان نخواهم شدن باز جای مگر لشگری را درارم ز پای
به شه گفت برخیز و شو باز جای که آن کوه‌پایه درآمد ز پای
بدو چون ترا نیکویی بود رای به نیکی فرستادمش باز جای