اینه داری

معنی کلمه اینه داری در لغت نامه دهخدا

( آینه داری ) آینه داری. [ ی ِ ن َ / ن ِ ] ( حامص مرکب ) عمل آینه دار : دریغ آمدم همی تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. ( گلستان ). || سرتراشی. گرّایی. سلمانی گری. حلاقی. مُزَیِّنی. || دلاکی. || حجامی.

معنی کلمه اینه داری در فرهنگ فارسی

( آینه داری ) عمل آیینه دار

جملاتی از کاربرد کلمه اینه داری

هر که چون زانوی خود آینه داری دارد روز و شب پیش نظر باغ و بهاری دارد
اگرچه آینه داری برای حسن رخش غبار شرک که تا پاک کرد از زنگار
نظر در آینه داری و اضطراب نداری تو محو خویشی و من محو تاب و حوصلهٔ تو
نیست ممکن که مرا پاک نسازد از عیب از سر زانوی خود آینه داری که مراست
خوبرویان چو نشینند در ایوان غرور منصب آینه داری بسکندر ندهند
گر تو این آینه داری صاف را سرّ این آئینه گردد قاف را را
این خزانی است که از رشحه گل بسیار است؟ تا به کف آینه داری دل ما را دریاب
مرا که آینه داری کنم بچشم ترا بود جمال تو آئینه دار مردم چشم
هر صرصری، از خاک درت، سرمه فروشی هر گلبنی، از برگ گلی، آینه داری
از آن پرتو که او از غیب دیدست بخورشید آینه داری رسیدست