اوریده
جملاتی از کاربرد کلمه اوریده
براقی بود چون برق آوریده که حق ازنور پاکش آفریده
او ز من گوهر آوریده به چنگ من ازو در شکنجه مانده چو سنگ
برین جهان هر زمان بر فزون پدید آوریده ز کاف و ز نون
که این دیو چندین بپیمود آز بسی مردمان آوریده به کاز
خم رها کن که دید چاهی ژرف سر به آجر بر آوریده شگرف
کی از خردگیش آوریده بدند به یک جایشان پروریده بدند
دو چندان که بد عم ازوخواسته بدست آوریده بد او خواسته
نشستند با ناز دو مهر جوی شب و روز روی آوریده به روی
ای مرا در روضهٔ فضل آوریده بعد از آنک دیده بودم در دو ماه از ده فضولی صد عذاب
که بود اندر آن دژ نهاده به گنج فراز آوریده ز هر جا به رنج