اواز دهنده
معنی کلمه اواز دهنده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه اواز دهنده
ابن عباس مى گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست على (عليهالسلام ) را گرفته و بيرون آمد و مى گفت : اى گروه انصار و اى گروه بنى هاشم اىكروه بنى عبدالمطلب من محمدم ، من رسول خدايم ، هان ، من در جزء چهار نفر از افرادخانواده ام هستم كه از سرشتى كه انوار رحمت بر آن تابيده بود آفريده شديم من و علىو حمزه و جعفر. كسى گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اينانند كه با تندر روز قيامت سوار هستند. حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، همانا آن روز بجزچهار كس هرگز كسى سواره نباشد جز من و على و فاطمه و صالح پيغمبر، اما من سواربر براقم و اما دخترم فاطمه بر شترى از اشتران بهشتى كه لجامش از ياقوت است و دوجامه سبز بر روى آن انداخته شده ميان بهشت و دوزخ مى ايستد آن روز مردم شديدا عرق مىكنند پس بادى از جانب عرش وزيدن گيرد كه عرق مردم را خشك كند فرشتگان و پيغمبرانو صديقين مى گويند اين بجز فرشته مقرب و يا پيغمبرىمرسل نبايد باشد پس آواز دهنده اى خبر دهد كه اين نه فرشته مقرب است و نه پيغمبر ومرسل بلكه على بن ابيطالب (عليه السلام ) است كه برادررسول خداست در دنيا و آخرت .(100)
وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (۴۱) گوش بر روزی دار که آواز دهنده آواز دهد از جایی سخت نزدیک.
رَبَّنا خداوند ما، إِنَّنا سَمِعْنا ما شنیدیم، مُنادِیاً آواز دهندهای یُنادِی لِلْإِیمانِ که آواز میداد استوار گرفتن و گرویدن را، أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ
آواز آواز دهنده اى از جانب قبرستان بقيع شنيده شد ولى خودش ديده نمى شد كه مى گفت:((ذلِكَ عَلِىُّ بْنِ الْحُسَيْنِ؛ چنين شخصى ، على بن حسين (عليهماالسلام ) است )).
((النّاسُ ثَلاثةٌ: فَعالمٌ رَبّانىٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ اءَتْباعُ كُلِّ ناعِقٍيَميلُونَ مَعَ كلِّ ريحٍ ...(49)؛ مردم سه دسته اند: يا دانشمند الهى است و يا دانشجويى كهدر راه رستگارى كوشاست و دسته سوّم فرومايگانى هستند كه بهدنبال هر ((ناعق )) و آواز دهنده اى مى روند و همانند پشه هاى كوچك ، با هر بادى حركت مىكنند ...)).
و رفتند تا بدر سرای او رسیدند، حلقه بر در بزدند سخت بسیار تا آواز آمد که کیست؟ گفتند: ابن سمّاک را میخواهیم. این آواز دهنده برفت، دیر ببود و بازآمد که از ابن سمّاک چه میخواهید؟ گفتند که در بگشایید که فریضه شغلی است. مدّتی دیگر بداشتند بر زمین خشک، فضل آواز داد آن کنیزک را که در گشاده بود تا چراغ آرد. کنیزک بیامد و ایشان را گفت: تا این مرد مرا بخریده است، من پیش او چراغ ندیدهام. هرون بشگفت بماند. و دلیل را بیرون فرستادند تا نیک جهد کرد و چند در بزد و چراغی آورد و سرای روشن شد.