جملاتی از کاربرد کلمه اهن تن
خروشی بر آمد که ای شهریار به آهن تن خویش رنجه مدار
مبین ز سیم و ز آهن تن تو کاهن و سیم به بوته گل ازینسان بسی گداخته اند
بیک جزو از هزاران جزو یک ذره نسنجم من که از ارزیز و از آهن تن من استخوان دارد
دگر آهن تنی فولاد جانی که بربندد مشقت را میانی