امیزنده

معنی کلمه امیزنده در لغت نامه دهخدا

( آمیزنده ) آمیزنده. [ زَ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه آمیزد. || خلط. خالط. لابک. خوش معاشرت. خواهان معاشرت. آمیزگار : و مردمانیند [ خلخیان ] بمردم نزدیک و خوش خو و آمیزنده. ( حدودالعالم ). ولوالح شهری است خرّم... با آب روان و مردمان آمیزنده. ( حدودالعالم ). و [ چگلیان ] مردمانی نیک طبعند و آمیزنده و مهربان. ( حدودالعالم ). دینور، شهره ژور، شهرهائی اند انبوه و بسیارنعمت و مردمانی آمیزنده. ( حدودالعالم ). و آمیزنده ترین مردمان اند [ اهل خراسان ] اندرین ناحیت [ ناحیت سودان ]. ( حدودالعالم ). سغد، ناحیتی است... با آبهای روان... و مردمانی مهماندار و آمیزنده. ( حدودالعالم ).

معنی کلمه امیزنده در فرهنگ عمید

( آمیزنده ) آمیخته کننده، آمیزش کننده.

معنی کلمه امیزنده در فرهنگ فارسی

( آمیزنده ) ( اسم ) ۱ - آنکه آمیزد آنکه آمیزش کند . ۲ - خوش معاشرت خواهان معاشرت آمیزگار .

جملاتی از کاربرد کلمه امیزنده

پیش از ساخت، کارهای طراحی مهندسی فرایند با یک نمودار بلوکی آغاز می‌شود، که مواد، عملیات واحد و عملیات انتقال موردنیاز، در آن نشان داده می‌شود. سپس کارهای طراحی انجام می‌شود تا یک نمودار جریان فرایند (PFD) ایجاد شود. در این نمودار مسیر جریان مواد، تجهیزات ذخیره‌سازی (مانند تانک‌ها و سوله‌ها) عملیات واحد یا انتقال (مانند برج‌های تقطیر، تانک‌های اصلی و یا دریافت کننده، آمیزنده‌ها، جدا کننده‌ها و پمپ‌ها) همچنین میزان دبی‌ها روشن می‌گردد. سپس نمودارهای روند فرایند برای گسترش نمودار خطوط لوله و ابزار دقیق (P&ID) بکار می رود، که دارای اطلاعات اندازه خطوط لوله و تسمه نقاله می‌باشد، تا دبی‌های دلخواه و کنترل‌های فرایندی نیز فراهم شوند. سپس نمودارهای خطوط لوله و ابزار دقیق، همچون پایه ای برای گسترش "راهنمای عملیات سامانه" به کار گرفته می شوند، که عملیات فرایند را بیان می‌کند.
پس گوییم که هر جوهری که اندر او انفعال کمتر است، بر اندازه آن که مر او را کمی اندر انفعال است، اندر او (آن) فعل بیشتر است، چنانکه چو مر جوهر آب را انفعال کمتر از خاک است بدانچه از آب به تنهایی صورتی نیاید چنانکه از جواهر خاکی همی آید، اندر آب بعضی از فعل است بدانچه مر خاک را اندر صورت های نبات و حیوان به جانب های مختلف همی آب برد تا مر خاک را که درشت و ریزنده است، همی نرم و پیوسته کند. و هم این است حال دیگر اجسام، از بهر آنکه مر آتش را گرمی و خشکی صفات و صورت های جوهری اند که تمامی او بدیشان است، پس آتش با آنکه مر او را فعل است اندر اشخاص جزوی، با خاک و آب آمیزنده است تا به گرمی خویش مر خاک و آب سرد را همی به هوا برکشد به یاری دادن هوا مر او را و خاک و آب سرد مر قوت آتش قوی را ضعیف کند تا او بدیشان منفعل شود. پس پدید آمد که آتش و هوا نیز منفعلان اند و لیکن انفعال ایشان کمتر است از انفعال خاک و آب، و فعل اندر ایشان بیشتر است. و قوت های افلاک و انجم نیز اندر موالید عالم آینده است و بدین روی افلاک و انجم مر ایشان را انفعال باشد، (اعنی چو فعل ایشان به موالید رسد، از فعل فرو مانند و آن مر ایشان را انفعال باشد.)