اقوس

معنی کلمه اقوس در لغت نامه دهخدا

اقوس. [ اَق ْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) گوژپشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || ریگ بلند. || زمان دشوار و تنگ. || بلاد دور. || روزه دار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || رماه اﷲ باحنی اقوس ؛ یعنی ، در بلا اندازد او را خدای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زمخشری در اساس گوید: رماه باحوی اقوس ؛ بامر صعب و هو الدهر لانه شاب ابداً کالشاب الاحوی [ الشاب الاسود الشعر ] و هو هرم لتقادمه.
اقوس. [ اَق ْ وُ ] ( ع اِ ) ج ِ قَوْس. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قوس شود.

جملاتی از کاربرد کلمه اقوس

ظروف سنگی: در گورهای مکشوفه تعدادی ظروف از جنس مرمر و سنگ‌های آهکی خاکستری رنگ کشف گردیده‌است. ظروف مرمر رنگارنگ این ناحیه با اشیاء مرمری شوش که متعلق به هزاره سوم قبل از میلاد است شباهت کلی دارد. کشف این نوع اشیاء در محل مزبور رابطه قوم آقوس را با نقاط دورتری ثابت می‌کند. همچنین ظروف فلزی و تزیینی نیز در این منطقه کشف شده‌است.