[ویکی فقه] اقرار به ظلم (قرآن). گروهی از ظالمان در دنیا یا آخرت به ظلمشان اقرار می کنند. در این مقاله آیات مرتبط با اقرار ظالمان به ظلم معرفی می شوند. اقرار بلقیس به ظلم خویش:قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی .... نمل/سوره۲۷، آیه۴۴. اعتراف صاحبان باغ سوخته به ستمکارى و ظلم، بر اثر محروم ساختن بینوایان:إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. قلم/سوره۶۸، آیه۱۷. اعتراف ظالمان، به ظلمهاى گذشته خویش، هنگام مواجه شدن با عذابهای دنیایی:۱. فَما کانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. اعراف/سوره۷، آیه۵. ...
جملاتی از کاربرد کلمه اقرار به ظلم
گواهى به واحدانيت حق و اقرار به وحى الهى نبوت و آنچه از تصديق به اين حقايق دردل مستقر مى گردد. گفتم : آيا شهادت خودشعمل نيست ؟ فرمودند: بلى ، شهادت از اعمال زبان است . گفتم : آياعمل عم از ايمان است ؟ فرمودند: بلى ، ايمان تحقق نمى يابد مگر بهعمل و عمل ناشى از ايمان است و ايمان جز بهعمل ثابت نمى ماند.
و در جمله (رب موسى و هرون ) علاوه بر اقرار به توحيد، اعتراف به رسالت موسىو هارون نيز كرده اند.
مقوم دين ، شناخت خداست . بدين معنى كه دين بدون خالص كردن انديشه از هر چه جزاوست ناقص مى ماند. مى توان گفت اخلاق انسانى و متعالى با تكيه بر بنياد فرا حسىآن قوام مى گيرد. در حقيقت بسيارى از كسانى كه واقعا اخلاقىعمل مى كنند بواقع بنياد اخلاق و انديشه آنها دينى است و اگر نيك در خود بنگرند ايمانقلبى را در خود خواهند يافت (و اقرار به زبان وعمل و رفتار نيز شايد جارى خواهد شد) استاد جعفرى در تعريف دين مى نويسند: تنظيمزندگى طبيعى و روانى در مسير جاذبيت الهى .
در اينجا دو مطلب در عرض هم نيست كه در اذهان تشويش ايجاد كند بلكه يك مطلب در دوصورت بيان شده است و آن اينكه اقرار به وحدانيّت خداوندى معيارى لازم دارد و آن داشتنمحبت به على بن ابيطالب عليه السلام است و بعبارة ديگر: محبت و اقرار در متن حديثشريف يك مرجع دارند و آن پذيرفتن ولايت كه در وجود على عليه السلام مبتلور است .
امّا مولا همان خداوند متعال است و امّا بنده ، همان بنى آدم آفريده شده است و امّا((مال )) قدرت فراگير خداوندى است و امتحانش اظهار ((حكمت و قدرت )) است و خانهگذرا ((دنياست )) و برخى از اموالى كه در اختيار بنده است همان توان و قدرت انساناست . راه هايى كه خداوند فرموده مال را در آن صرف كنند همان توانايى پيروى ازپيغمبران و اقرار به آن چيزى است كه از طرف خداوند آورده اند. و امّا اجتناب از راه هايىكه خدا نهى كرده است راه هاى شيطان است ، وعده مولا نعمت هميشگى يعنى ((بهشت )) است .(و خانه گذرا، دنياست ) و خانه پايدار ((آخرت )) است و عقيده ميان جبر و تفويض هماناختيار و آزمايشى است كه به وسيله نيروى بنده كه از خداوند بدو داده شده است بهعمل مى آيد.
بستگان دختر اراده كشتن دختر را مى نمايند و او هر قدر التماس مى كند نتيجه نمى بخشد.آخرالاءمر مى گويد حكم را حضرت ابى الفضل عليه السلام قرار مى دهيم ، هر چه آنجناب حكم كند، آماده ام . لذا به خدمت ان حضرت آمد تا بين او و ديگران حكميت كند و باعنايت حضرت ، بچه اى كه در رحم وى بود اقرار به پاكى مادرش نمود. (291)
در پى اين تصميم شيطانى ، هفت نفر از طايفه(عضل ) و (قاره ) (از طايفه هاى قوم بنى اسد) وارد مدينه گرديدند و در محضررسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اقرار به اسلام و تظاهر به مسلمانى كردند و از آنحضرت براى تبليغ و هدايت قوم و قبيله خويش ، مبلغانى درخواست كردند.
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، از شعبىروايت كرده كه در ذيل آيه (الم احسب الناس ان يتركوا) گفته : اين سوره دربارهمردمى از مكه نازل شد كه اقرار به اسلام آورده بودند، و اصحابرسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) از مدينه به ايشان نامه نوشتند كه آيه اى درباب هجرت نازل شده كه به حكم آن هيچ اقرار و اسلامى از شما پذيرفته نمى شودمگر وقتى كه هجرت هم بكنيد، - بعد مى گويد - پ س آن عده با عمد و اختيار خود بهمدينه آمدند، ولى مشركين از دنبال تعقيبشان كرده به مكه برگرداندند. پس اين آيهدرباره ايشان نازل شد، و اصحاب نامه اى به ايشان نوشتند كه چنين آيه اىنازل شده ، مسلمانان مكه خود گفتند: يك بار ديگر از مكه بيرون مى شويم ، اگر كسانىما را دنبال كردند با ايشان مى جنگيم .
مساءله 6 - اگر فرزندى كودكى كه در بستر او متولد شده را نفىكند اگر مى داند كه بمادر او دخول كرده است آنهم دخولى كه تكون كودك از نطفه وى راممكن و محتمل بسازد و يا قبلا اقرار به چنين دخولى داشته و با اينحال فرزندى او را از خود نفى مى كند در محكمه نفى او مسموع نيست و آن فرزند بخاطرنفى او از او منتفى نمى شود نه بطريق لعان و غير آن ، و اما اگر علم بهدخول ندارد و قبلا هم اقرار به دخول نكرده و فعلا آن را نفى مى كند چه اينكه در نفىخود علت را ذكر نكند مثل اينكه بگويد: (اين كودك فرزند من نيست ) و چه اينكه علت راذكر كند مثل اينكه بگويد: (اين كودرك از من نيست زيرا من اصلا به مادر اودخول نكرده ام ) و چه اينكه منكر دخولى باشد كه تكون كودك از نطفه او را ممكن سازد،در تمام اين چند صورت هر چند كه فرزند بر صرف نفى او از او منتفى نمى شود لكنمى تواند بطريق لعان او را از خود نفى كند، البته مشروعيت لعان در زمانى است كهدخول ثابت شده باشد و گرنه بهيچ وجه مشروع نيست .