افسر بر سر نهادن

معنی کلمه افسر بر سر نهادن در لغت نامه دهخدا

افسر بر سر نهادن. [ اَ س َ ب َ س َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) تاج بر سر نهادن. و رجوع به افسر و ترکیبات آن شود.

معنی کلمه افسر بر سر نهادن در فرهنگ فارسی

تاج بر سر نهادن

جملاتی از کاربرد کلمه افسر بر سر نهادن

بر سرگشته کی نهند افسر بر خر مرده کی کنند افسار
فریب جاه از بازیچهٔ گردون مخور بیدل که می‌ترسم سر بی‌مغزی از افسر برون آرد
صد افسر بر ایشان بدی نامدار همه مرد جنگی گه کارزار
ای که اندیشهٔ سرداری و سرمیخواهی به کدوئی است برابر سر و افسر بر ما
گذشته از فعالیت در شرکت بویینگ، وی در طول جنگ جهانی دوم به عنوان افسر بر روی ناوشکن فعالیت کرده‌است.
کسی کو تا ز کار اهل همت سر برون آرد برد سر در کلاه فقر و از افسر برون آرد
چو بشنید افسر افسر بر زمین زد گره بر ابرو و چین بر جبین زد
جز در قدمش خاک شود پیکر افسر بر درگه آن ماه مرا مسألتی نیست
کاملاً مشخص نشده است که نژاد، طبقه، جنسیت، سن و غیره یک افسر بر احتمال استفاده از زور تأثیر بگذارد. عوامل موقعیتی ممکن است وارد عمل شوند.