[ویکی فقه] قرآن در آیات متعددی از کسانی که به ذات حق نسبتهای ناروا می دهند و از افترائات آنان سخن به میان آورده است؛ از جمله این افراد و گروهها مشرکان و بت پرستان بودند که بیشترین اتهام را نسبت به خداوند روا می داشتند. ← شریک قرار دادن به خدا ← خدا را دارای فرزند دانستن گروه سوم از انسانهایی که نسبت ناروا به خداوند می دادند منافقان بودند؛ آنان هنگامی که در جنگ احزاب در محاصره مشرکان قرار گرفتند گفتند: خدا و رسول او جز غرور و فریب به ما وعده ای ندادند: «و اِذ یقولُ المُنـفِقونَ والَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وعَدَنَا اللّهُ ورَسولُهُ اِلاّ غُرُورا». افتراء جنیان به خدا ...
جملاتی از کاربرد کلمه افتراء به خداوند
اين آيه به منزله تفسيرى است براى آيه قبل ، گويا كفار كلام سابق خود را كه گفتندقرآن افك و افتراء به خدا است و قومى او را كمك مى كنند توضيح مى دهند، كه آن قوماساطير قديمى را برايش مى نويسند و سپس به قدرى املاء مى كنند تا حفظ شود، آن گاهبه عنوان كلام خدا براى مردمش مى خواند.
آن وقت ساده لوحان شما گمان برند كه خداوند اين جنايتكاران را قدرت و خلافت داده استو آنان نماينده حق اند و حال آنكه آنان فرمان بخلاف فرمان حق صادر مى كنند. و از حقجلوگيرى مى نمايند و پرده هاى حق را مى درند و داعيان به خدا و حق گويان را مى كشند.آيا بدتر از اين چنين افراد در نزد خدا و آنان كه افتراء به خدا مى بندند كيست ؟؟! آيا ازاينها كه مانع قوانين خدايند و در مقابل او طغيان مى كنند خطرناك تر هم هست ؟
پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه )خواسته است شاءنيت افتراء را از قرآن كريم نفى نموده ، همانطور كه ديگران نيز گفتهاند خواسته است بفرمايد: قرآن چيزى نيست كه بتوان به آن افتراء بست و گفت كه اينكتاب از ناحيه خدا نبوده و به افتراء به خدا نسبت داده شده . و اين تعبير بليغ تر از آناست كه نفى فعليت نموده بفرمايد: (اين قرآن به ناحق به خدا نسبت داده نشده )، وحاصل معناى آيه اين است كه شاءن قرآن چنين نيست ، و در اين صلاحيت نيست كه ساخته وپرداخته غير خدا باشد، و به افتراء به خدا نسبت داده شود.
آيـا (سـزاوار اسـت ) كـه از كـوته بينى و افتراء به جاى خدا مريد چيرهايى پست تر ازخود شويد (86).
و اينكه در سابق گفتيم - بنا بر اينكه سياق مؤ يد اين است - كه خطابه اى اين آيات، متوجه مؤ منين است ، اين احتمال را تاييد مى كند كه مراد از جمله مورد بحث نهى از بدعت دردين باشد، يعنى چيزى از حلال و حرام داخل در دين مكنيد و چيزى كه از دين نباشد و بهوسيله وحى نرسيده باشد در ميان جامعه باب مكنيد زيرا اين ، افتراء به خداست هر چندكه بابكننده اش آن را به خدا نسبت ندهد.
(و هـو الغـفـور الرّحـيـم ) - اينكه در ذيل آيه دو اسم از اسماء كريمه الهى را آورده ،بـه مـنـظـور احتجاج عليه لوازمى است كه انكار رسالت متضمن آن است . گويى فرموده :اينكه شما رسالت مرا انكار نموده ، و آن را افتراء به خدا مى پنداريد، در حقيقت متضمن دوادعـا اسـت ، يـكى ادعاى اينكه قرآن كلام خدا نيست ، و يكى هم ادعاى اينكه دعوى رسالت منباطل است - كه البته وثنى مذهبان بطور كلى منكر رسالتند.