اعمی دل.[ اَ ما دِ ] ( ص مرکب ) کوردل. بی بصیرت : اهل دنیا زآن سبب اعمی دلند شارب شورابه آب وگلند.مولوی.
معنی کلمه اعمی دل در فرهنگ فارسی
( صفت ) کوردل کورباطن . کور دل . بی بصیرت
جملاتی از کاربرد کلمه اعمی دل
آنکو تو را جویا بود چشم دلش اعمی بود روی تو خود پیدا بود در شش جهت زآیینه ها
بینا که عارفست بوحدت بود مقر اعمی چو منکرست بانکار آمده
تو را طپیدن زورق ز بحر غمز کند چنانک جنبش مردم به روز اعمی را
مغربی دیده بدست آر پس آنگه بطلب حسن یوسف که شنیده است که اعمی طلبد
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خود مینویسد:«امیناقدس مفلوج اعمی به تفرج آمده بود. این ضعیفه ثانی مادام دو باری معشوقه لوئی پانزدهم پادشاه فرانسه است. منتها آن مادام دو باری خوشگل و هنرمند و قابل بود، این برخلاف کثیف و کور و مفلوج و بیقابلیت است. همانطور که مادام دو باری باغ مرالی ساخته بود و دخترهای خوشگل در آنجا منزل داده بود؛ در ایام پیری، لوئی پانزدهم را برای اعتبار خودش مشغول هرزگی میکرد، این هم همینکار را میکند.»
چون شرر دیده وران میگذرند از سر خویش این عصا راهبر مقصد اعمی نشود
یکی جان و دل لاغر، دوم مغز و سر تاری سه دیگر صورت زشت و چهارم دیدهٔ اعمی
عجوزی عشوهگر دوران و خواهانش بود اعمی بتی سیمین بود دنیا و دلها سومنات او
از سیاهیش چشم من اعمی وز نهیبش زبان من الکن
هدایت آرزویم میکشم دستی به هر گنجی درین ویرانه چون اعمی عصای خویش میجویم
شود چو چشمۀ خورشید روشن ار برسد ز خاکِ پایش گَردی به دیدۀ اعمی