اعتقاد پیدا کردن
معنی کلمه اعتقاد پیدا کردن در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه اعتقاد پیدا کردن
دورهٔ کاماکورا در تاریخ آیین بودایی در ژاپن یک نقطهٔ عطف بود. در این دوره رهبران جدید بودایی پیدا شدند و مکتبهای آیین بودایی ژاپنی را بنیاد نهادند. برخی از این اصلاحگران عبارت بودند از هواخواهان سنت ذِن و نیچیرن، بنیانگذار مکتب جدید بوداگرایی نیچیرن که شهرت چشمگیری یافت. پس از حمله اعتقاد مردم به خدایان و قدیسیان شینتو و آیین بودا بیش از قبل شد. همچنین این اعتقاد که کامیکازه یا ربالنوع توفان در حفظ سرزمین خدایان (ژاپن) دخالت کردهاست، در مردم به وجود آمد. بر اثر این حمله مردم اعتقاد پیدا کردند که در هنگامهٔ خطر در آینده هم، خدایان خود به یاری و رهایی ژاپن خواهند آمد.
بنابر گزارش طبری، شقیق بلخی، از عارفانِ نامدار، هنگامیکه کاظم را در سال ۱۴۹ ه.ق در قادِسیّه ملاقات کرد — اعتقاد پیدا کرد که او از اَبدال و وَلیُالله است. از صوفیان، معروفِ بلخی و بُشر بن حارث اعتقاد مشابهی به کاظم پیدا کردند. بر طبق روایتی که قرشی نقل کردهاست، بُشر زندگی خود را به عیش و نوش و میگساری میگذراند. روزی هنگام عیش و طرب، موسی کاظم از جلوی خانهاش گذشت. کاظم خدمتکاری بیرون خانه دید و از او پرسید صاحبِ این خانه بنده است یا آزاد؟ وقتی جواب شنید که آزاد است پاسخ داد «راست میگویی، اگر بنده بود از خدایش میترسید!» بر طبق این روایت وقتی خدمتکار این حرف را به بشر منتقل کرد، بشر پابرهنه به سمت در دوید و چون کاظم را نیافت به دنبالش دوید تا پیدایش کرد. ظاهراً از آن هنگام بشر دیگر کفش نپوشید چون اعتقاد داشت درحالیکه پابرهنه بوده هدایت یافتهاست. بدین دلیل «بُشرِ حافی» (بشر پابرهنه) لقب گرفت.
افسانهٔ محلی، نوعی باور عمومی نادرست در دوران مدرن است که سازندگان اولیهٔ آن ممکن است به واقعی بودن آن معتقد نبوده باشند، اما با نقل گفتاری و نوشتاریِ آن در سطح وسیع، مردم به آن اعتقاد پیدا میکنند.
نتیجهگیری سخن ذر این موضوع این است که: زمانی که مکلف به واسطه تقصیر یا قصور به چیزی در زمان اعتقاد پیدا کند -(چه آن اعتقاد در) موضوع باشد یا در حکم، یا در تقلید باشد یا در اجتهاد- سپس آن اعتقادش از بین برود؛ در این صورت اعتقاد قبلی او آثار یقین را بر متیقن مترتب نمیکند، بلکه آن مکلف باید پس از فروپاشی اعتقادش به آنچه که اقتضای اصول در آن متیقن و آثار مترتبه قبل و بعد آن است رجوع کند.
لاک اولین فردی است که به خاص بودن جزیره پی میبَرَد و به این اعتقاد پیدا میکند که آمدن آنها به جزیره دلیل خاصی داشته که این عقاید همیشه با مخالفت جک همراه میشود.
در آخر این دوران شماری تندیسهای کوچک ایزدبانو مادر که فاقد سر میباشند نیز در طبقات بالای تپه گنج دره به دست آمده و این نشان دهنده این مطلب است که در آن دوره به مسائل مذهبی نیز اعتقاد پیدا کردهاند. این امری بسیار طبیعی است که در تمام نقاطی که در روزگاران کهن انسانها نشیمن گزیدهاند آفریننده خود را به صورتی مجسم نمودهاند و معمولاً ایزد مادر که به وجود آورنده تمام نیازهای بشر است بیش از دیگر خدایان مورد توجه آنها قرار گرفتهاست.
یعنی به طرف طایفه خمبرها نروید و اگر میروید بدون تیر وکمان (ابزارجنگی) نروید. به استناد همین شعر است که میتوان به خصلت ذاتی این طایفه که، روح جنگاوری و سلحشوری است، اعتقاد پیدا نمود.
مبدأ فرضیه نسبیت زبانی به عنوان بررسی جدی تر از این مفهوم فرهنگی به آرای فرانس بواز بنیانگذار مردمشناسی در ایالات متحده بر میگردد. در آمریکا، بواز با زبانهای بومی آمریکایی بسیاری از خانوادههای زبانی متفاوت آشنا شد که همه آنها با زبانهای هند و اروپایی و سامی کاملاً متفاوت بودند. بواز متوجه شد که چگونه طریق زندگی و قواعد دستوری میتواند از محلی به محل دیگر متنوع باشد. در نتیجه او اعتقاد پیدا کرد که فرهنگ و طرز زندگی مردم بازتابی است از زبانی که سخن میگویند. (ک ۸)
اولین دورهٔ زندان کاظم را مربوط به دوران حکومتِ ده سالهٔ مهدی عباسی میدانند. دوران یک سالهٔ حکومت هادی عباسی هم توأم با تنش بود. هادی که قیام فخّ را به تحریک موسی کاظم میدانست، قسم خورد او را زنده نخواهد گذاشت، اما خود بهزودی درگذشت. موسی کاظم در دورانِ هارون، دو بار راهی زندان شد. تاریخ فَخری آن را نتیجهٔ سعایتِ برخی خویشاوندان کاظم میداند که به او حسادت میکردند. منابع شیعه از جمله شیخ مفید، شیخ صدوق و ابوالفرج اصفهانی، آن را نتیجه توطئهٔ برمکیان میدانند که از نفوذِ کاظم در اطرافیان هارون بیمناک بودند. این حبس که منجر به درگذشتِ کاظم شد، هارون را بهعنوان متهم ردیفِ اول قرار داد. پس از درگذشتِ کاظم، عدهای که درگذشتش را باور نداشتند، اعتقاد پیدا کردند که کاظم در غیبت بهسر میبَرد و بهعنوان آخرین امام در وقتِ مقرر دوباره قیام خواهد کرد. این گروه واقفیه نام گرفتند.
او که به وجود ارواح وارتباط آنها با زندهها اعتقاد پیدا کردهاست به خانه میرود و نامههایی که پسرش از طریق زن همسایه برای او نوشته است می خواند که گفتهاست تو تقصیری در این حادثه نداشتی و همین باعث میشود تا آرامش پیدا کند.