جملاتی از کاربرد کلمه اشوبش
ظهر چون شد خرسواران در رسند از مدرسه خانه از آشوبشان زلزالها پیدا کند
شَنبلیدی گشت ز آشوبش ثِیابِ مرغزار زعفرانی گشت ز آسیبش درخت بوستان
چیست این باد خزان کز باغها و راغها بسترد آسیب و آشوبش همه رنگ و نگار
میکرد بجنگ آهنگ چشمان پر آشوبش میبرد عنان از چنگ گیسوی زره پوشش
نفس فرسوده آتش دل دیوانه ای دارم که هر آشوبش از طوفان دریایی نظر دارد
علاج جان رنجورست در خط دل آشوبش مزاج آب حیوانست در لعل شکربارش
تا گشادند سر زلف جهان آشوبش بند بر گردن آهوی خطا بنهادیم
چیست این باد خزان کز باغها و راغها بسترد آسیب و آشوبش همی رنگ و نگار
تا کی از ناوک دلدوز جهان آشوبش دل مسکین مرا بوته هجران سازد
بهر آشوبشان کند بیدار هر زمان غمزه سخن گویت