( آشنارو ) ۱. معروف، روی شناس، شناخته: از این آشناروی تر داستان / خنیده نیامد برِ راستان (نظامی۵: ۷۶۲ ). ۲. یار و دوست. ۳. آن که شایستۀ دوستی و مصاحبت باشد: در این عهد از وفا بویی نمانده ست / به عالم آشنارویی نمانده ست (خاقانی: ۷۴۸ ). ۴. مطلوب، خواسته.
معنی کلمه اشنارو در فرهنگ فارسی
آشناروی: روی شناس، شناخته، معروف، یارودوست، آنکه درخوردوستی ومصاحبت باشد
جملاتی از کاربرد کلمه اشنارو
اناالحق میزند مانند ما او چه نامت اندر اینجا آشنارو
جدایی نیست از صیاد صید آشنارو را کمان او مرا با خویشتن همخانه میداند
نمی گویمت، از تُرش خو بترس ز بیگانه آشنارو بترس
برآر از پرده مینا شراب آشنارو را خلاصی ده مرا زین عالم بیگانه ای ساقی
شکیبایی زعاشق نیست حسن آشنارو را به یاد طوطیان آیینه با زنگار می سازد
گرچه در چون غنچه بر روی دو عالم بستهایم چشم بر راه نسیم آشناروی توییم
گشت خط آشنارو پرده بیگانگی با تو حیرانم دگر کی آشنا خواهم شدن