( آشناروی ) آشناروی. [ ش ْ / ش ِ ] ( ص مرکب ) روشناس. دلنشین. دلپذیر. مقابل دشمن روی : آشناروی دیده عرفان گر نداری ز عارفان بستان.سنائی.در این عهد از وفا بویی نمانده ست بعالم آشنارویی نمانده ست.خاقانی.بنالم کآرزوبخشی ندیدم بگریم کآشنارویی ندارم.خاقانی.روز و شب آورده ام در معنی بیگانه روی چون کنم صائب ندارم آشناروی دگر.صائب.
معنی کلمه اشنا روی در فرهنگ فارسی
( آشنا روی ) ( صفت ) آنکه مصاحبتش دلپذیر باشد مقابل دشمن روی بیگانه روی . دلنشین دلپذیر
جملاتی از کاربرد کلمه اشنا روی
گمانم که او پور مرجانه بود همان آشنا روی بیگانه بود
تر و تازه شکفته آشنا روی بسان سرو دایم بر لب جوی
در سواد زلف می گشتم به دل چشمم فتاد آشنا رویی در آن شام غریبان یافتم
خیال آشنا رویی که می گردد به گرد من ز من بیگانه خواهد کرد صائب قوم و خویشان را
همدم سنجیده گفتاران، لب پیمانه است آشنا رویی که دیدم، معنی بیگانه است
عاشق پسری بد آشنا روی یک موی نگشته از یکی موی
ادب ز من طلبد شوخ آشنا رویی که از تبسم او می شود حیا گستاخ
نگه گرم آشنا رویان کرد ما را ز خویش بیگانه
از این آشنا روی بیگانه خو؟! از این حرف نشناس بیهوده گو؟!