اشراف قوم ثمود

معنی کلمه اشراف قوم ثمود در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اشراف قوم ثمود (قرآن). قوم ثمود، قوم حضرت صالح علیه السلام بودند. در این مقاله آیات مرتبط با اشراف قوم ثمود معرفی می شوند.
استکبار اشراف قوم ثمود در برابر پیامبرشان:وإلى ثمود أخاهم صلحا قال یقوم اعبدوا اللَّه ...• قال الملأ الّذین استکبروا من قومه للّذین استضعفوا لمن ءامن منهم أتعلمون أنّ صلحا مّرسل مّن رّبّه ...• قال الّذین استکبروا إنّا بالّذى ءامنتم به کفرون.
اعراف/سوره۷، آیه۷۳.
پى شدن شتر صالح از سوى اشراف قوم ثمود، به رغم نهى شدن آنان به وسیله پیامبرشان:وإلى ثمود أخاهم صلحا قال یقوم اعبدوا اللَّه ... قد جآءتکم بیّنة مّن رّبّکم هذه ناقة اللَّه لکم ءایة فذروها تأکل فى أرض اللَّه ولاتمسّوها بسوء ...• قال الملأ الّذین استکبروا من قومه ...• فعقروا النّاقة وعتوا عن أمر ربّهم ....
اعراف/سوره۷، آیه۷۳.
حیات دوباره انسان ها در رستاخیز، مورد انکار و استهزاى اشراف کافر قوم ثمود:وقال الملأمن قومه الّذین کفروا وکذّبوا بلقاء الأخرة وأترفنهم فى الحیوة الدّنیا ما هذا إلّابشر مّثلکم ...• أیعدکم أنّکم إذا متّم وکنتم ترابا وعظما أنّکم مّخرجون • هیهات هیهات لما توعدون.
مؤمنون/سوره۲۳، آیه۳۳.
...

جملاتی از کاربرد کلمه اشراف قوم ثمود

(اسعد بن زراره ) همراه (مصعب بن عمير) به محله (بنىعبدالاشهل ) و (بنى ظفر) رفتند تا (سعد بن معاذ) و (اسيد بن حضير) را كههر دو مشرك و از اشراف قوم خود بودند با اسلام دعوت كنند. (اسيد) حربه خود رابرداشت و به سوى آن دو رهسپار شد، به آنان دشنام و ناسزاگويى آغاز كرد، ولى(مصعب ) به او گفت چه مانعى دارد كه بنشينى تا با تو سخن گويم . (اسيد)نشست و با شنيدن دعوت (مصعب ) و آياتى از قرآن مجيد، گفت : براى مسلمان شدن چهبايد كرد؟ آنگاه به دستور (مصعب ) برخاست وغسل كرد و جامه پاكيزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و سپس به آن دو گفت ، اگر(سعد بن معاذ) هم به اسلام درآيد، ديگر كسى از (بنىعبدالاشهل ) نامسلمان نخواهد ماند هم اكنون او را نزد شما ميفرستم .
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسی‌ وَ هارُونَ پس ایشان فرستادیم موسی و هارون إِلی‌ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ بفرعون و اشراف قوم او بِآیاتِنا بپیغامهای ما و سخنان ما فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (۷۵) گردن کشیدند و قومی بدان بودند.
اشراف قوم كه كافر شدند در پاسخ نوح به مردم چنين گفتند كه اين شخص نيست جزآنكه بشرى است مانند شما كه مى خواهد بر شما برترى يابد و اگر خدا مى خواسترسولى بر بشر بفرستد حتما از جنس ملائكه مى فرستاد ما اين سخنان را كه اين شخص ‍مى گويد از نياكان خود نشنيده ايم (24).
(چه چيز شما بزرگان و اشراف قوم را از يارى رسانيدن به من بازداشت ؟ به خدا قسماگر اين كار را از روى ضعف ايمان و كوته انديشى مرتكب شده ايد، بى گمان تباهخواهيد شد و اگر نسبت به فضيلت و نصرت بخشيدن به من در ترديد هستيد، دشمن منخواهيد بود.)
پس اشراف قوم او كه كافر شدند، گفتند: اين نوح جز انسانى همانند شما نيست ، او مى خواهد بر شما برترى جويد، اگر خداوند مى خواست (براى ما پيامبرى بفرستد) قطعاً فرشتگانى مى فرستاد. ما اين (دعوت نوح ) را در ميان (تاريخ ) پدران قبلى خود نشنيده ايم .
پاسخ نوح (ع ) به اين حجت اشراف قوم خود كه به نوح (ع ) و پيروانش گفتند مادرشما برترى و فضلى بر خود نمى بينم
127 - اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: آيا موسى و قومش را رها ميكنى كه در زمينفساد كنند و تو و خدايانت را رها سازند، گفت به زودى پسرانشان را ميكشيم و دخترانشانرا زنده نگه ميداريم (تا خدمت ما كنند) و ما بر آنها كاملا مسلط هستيم .
به سوى فرعون و اشراف قوم او، ولى تكبّر ورزيدند و آنان مردمى برترى جوى و گردنكش بودند.
بلقيس گفت : اى مهتران و اشراف قوم من ! چه فتوا مى دهيد و چه مصلحت مى بينيد؟ گفتند:ما مردان روزگار و شجاعان كارزاريم فرمان توراست هر چه فرمايى آن كنيم بلقيس چوناين سخن بشنيد گفت : راءى شما حرب است و راءى من صلح و صلح بهتر باشد از حرب وشما مى دانيد كه پادشان چون در شهر و دهى روند آن شهر و ده را با غضب و غلبه خرابكنند و عزيزان آن شهر را ذليل و خوار كنند. مصلحت من آن است كه هديه اى راست كنم وبفرستم و احوال بازدانم وهب (463) گفت : پانصد غلام و پانصد كنيزك فرستاد و همهرا يك رنگ جامه در پوشيد تا بر سليمان مشتبه (464) شود و اسبهاى تازى (465)با زينهاى مرصع (466) و پانصد خشت (467) سيمين و زرين و تاج مرصع بهانواع جواهر و درى يتيم ناسفته (468)
و همين كار را كردند، شخصى را نزد آن جناب فرستادند كه اشراف قوم تو براىگفتگوى با تو يكجا جمع شده منتظر شمايند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به گمان اينكه دشمنان در رفتار خصمانه خودتجديد نظر كرده اند و مى خواهند به اسلام بگروند به شتاب نزد ايشان آمد، چون بهارشاد آنان بسيار حريص و علاقمند بود و از دشمنى و گمراهى ايشان بسيار ناراحت ونگران بود.
این خاقان‌ها، به عنوان اشراف قوم، در طول دوران‌هایی که در تاریخ چین، به دوره بهاری و پاییزی یا دوره ایالت‌های متخاصم شهرت داشتند، به درگیری و مبارزهٔ متناوب با دیگران می‌پرداختند، و این درگیری‌ها به شکل‌گیری حکم‌های مختلفی میان طوایف و قبایل منجر می‌گشت و از جمله اغلب ائتلاف‌ها و ازدواج‌هایی شکل می‌گرفت که در نتیجهٔ آن‌ها می‌توانست توتم‌هایی شکل گیرد که خود را به صورت عنوان‌های قوم و خویشی نشان می‌داد.