اسیمه سر

معنی کلمه اسیمه سر در لغت نامه دهخدا

( آسیمه سر ) آسیمه سر. [ م َ / م ِ س َ ] ( ص مرکب ) آسیمه سار. سرگشته. سرگردان. متحیر :
وزآن پس شنیدم یکی بد خبر
کزآن نیز بر، گشتم آسیمه سر.فردوسی.ایمه دوران چو من آسیمه سر است
نسبت جور بدوران چه کنم ؟خاقانی. || گیج. پریشان حواس. شیفته گونه. شوریده حال :
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.منوچهری. || مضطرب. مشوش. پریشان خاطر.آشفته :
خدنگی بر اسب سپهبد [ طوس ] بزد [ فرود ]
چنان کز کمان دلیران سزد
نگون شد سر بارگی جان بداد
دل طوس پرکین و سر پر ز باد
بلشکرگه آمد بگردن سپر
پیاده پر از گرد و آسیمه سر.فردوسی.که آن ده تن از تخمه نامور
از او بازگشتند آسیمه سر.فردوسی.یاران بدرد من ز من آسیمه سرترند
ایشان چه کرده اندبگو تا من آن کنم.خاقانی. || متزلزل. نوان :
تا ماه بکشتی در، من در خطرم
چون کشتی از آب دیده آسیمه سرم
زآن باد کز او بشادی آرد خبرم
چون آب بشیبم و چو کشتی ببرم.خاقانی. || دست وپاگم کرده. دستپاچه :
چو از رود کردند هر سه گذر
نگهبان کشتی شد آسیمه سر.فردوسی.و رجوع به آسیمه و آسیمه سار و سراسیمه شود.

معنی کلمه اسیمه سر در فرهنگ معین

( آسیمه سر ) ( ~. سَ ) (ص مر. ) نک آسیمه .

معنی کلمه اسیمه سر در فرهنگ عمید

( آسیمه سر ) = سراسیمه: آسیمه سار و سرنگون، او از برون، من از درون / او غرق خوی، من غرق خون، او منتظر من محتضر (قاآنی: ۲۸۵ ).

معنی کلمه اسیمه سر در فرهنگ فارسی

( آسیمه سر ) سرگشته متحیر

جملاتی از کاربرد کلمه اسیمه سر

گشته به گمان سایه نخجیر ز آسیمه سری به وی پنه گیر
سد هزار آسیمه سر بر بوی وصل چون نزاری عاشق شیدای تست
وان کس‌ که سر از حکم و رضای تو کشیده است از بیم تو آسیمه سر و بیهده کار است
خوانده‌ام او را ز دوستی پسر خود تا شدم آسیمه سر به عشق پسر در
آسیمه سر دویدم و در بر گرفتمش کز دست رفت طاقتم از درد پای او
بجوشید خون بر دهانش از جگر تنش سست برگشت و آسیمه سر
درگهت را زفلک باز نمیدانم هیچ بس که آسیمه سر از اختر بیداد گرم
کدام دل که نه آسیمه سر برای تو نیست کدام سر که نه شوریده در هوای تو نیست
رو به صحرا برنهاد آسیمه سر وز ندامت کوفت سر را بر حجر
دید که مرغِ دل آسیمه سر در قفسِ سینه زند بال و پر