[ویکی فقه] اسود بن خالد ازدی از سپاهیان عمر بن سعد بوده و در غارت اموال امام حسین (علیه السلام) دست داشته است. او از سپاهیان کوفه و از غارتگرانی است که پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) و یارانش، به غارت اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) پرداخت و نعلین امام حسین (علیه السلام) را به سرقت برد.
جملاتی از کاربرد کلمه اسود بن خالد ازدی
اسود بن حارث به نفرين پيامبر دچار گشت و بينايى خود را از كف بداد.رسول خدا(ص ) بر او نفرين كرده بو تا چشمانش كور شود و به داغ فرزند مبتلاگردد، همان روز كه از خانه خارج شد، نفرين پيامبر در حق او گيرا شد و همچنان باكورى و خوارى بزيست تا به داغ فرزند نيز گرفتار شد.
هنگامى كه مكه فتح شد، در آن روزها كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آنجا توقفداشت پيش آمدهائى روى داد از آنجمله فاطمه دختر اسود بن عبدالاسود برادر زاده ابوسلمهبن عبدالاسد كه از اشراف قبيله بنى مخزوم بود دست به دزدى زد. در بين سرقتگرفتار شد. او را خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آوردند.
1 - اسود بن مطّلب ، 2 - زمعة بن اسود، 3 - ابوالبخترى .
بدنبال اين گفتگو ابو سفيان و ابوجهل و نضر بن حارث و اميه و ابى - پسران خلف- و همچنين عقبة بن ابى معيط و عمرو بن عاصى و اسود بن بخترى به راه افتاده مردى رابه نام مطلب فرستادند تا از ابى طالب اجازه ملاقات بگيرد.
در تاريخ طبرى از وى به عنوان ابومفزر اسود بن قطبه تميمى ياد مى كند و مى نويسد:او در فتح شهر بهرسير در سال شانزدهم حضور داشته و خمس غنايم رى را نزد عمربرد. و در سال سى ودو جزو افرادى بود كه بر ابوذر نماز خواندند و از وى به نامابومفزر تميمى ياد مى كند. در كامل ابن اثير نيز از او ذكرى به ميان آمده است .(795)
اسود بن قطبه فرمانده لشكر حلوان بود و در آن زمان معمولا فرماندهى با كارگزارىيكى بود و كسى كه مسؤ وليت اداره منطقه اى را به عهده داشت ، فرماندهى نيروهاىنظامى آنجا نيز به عهده او بود.
ابن ابى الحديد گويد: تا حال من نسبت به اسود دست نيافتم و در بسيارى از نسخه هاخواندم كه او حارثى است ، از بنى حارث بن كعب ؛ اما اين راقبول نكردم و آنچه به گمان من مى رسد، اين است كه او اسود بن زيد بن قطبه بن غنم ،انصارى از بنى عبيد بن عدى باشد كه ابن عبدالبر در استيعاب نام وى ذكر كرده و مىگويد موسى بن عقبه او را از كسانى دانسته است كه در بدر شركت داشتند. (792)
ه : در فتح شهر بهرسير و يه اردشير فرشتگان بر زبان اسود بن تميمى سخنىپارسى نهادند كه خودش هم معناى آنها را نمى دانسته ، ولى همان سخنان موجب فرارايرانيان شده است !
در الدر المنثور آمده كه ابن جرير، ابن ابى حاتم ، و ابن انبارى در كتاب (المصاحف )،از سعيد بن ميناء مولاى ابى البخترى روايت كرده اند كه گفت : وليد بن مغيره و عاصىبن وائل و اسود بن مطلب و اميه بن خلف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) راديدند و گفتند: اى محمد بيا خدايانمان را روى هم بريزيم ، ما خداى تو را بپرستيم وتو خدايان ما را در نتيجه غائله و كدورت بين ما بر طرف شود، همه در پرستش معبودهامشترك باشيم ، و بالاخره يا معبود ما حق است و يا معبود تو، اگر معبود ما حق و صحيح تربود سر تو بى كلاه نمانده ، و از عبادت آنها حظى برده اى ، و اگر معبود تو حق وصحيح تر از معبود ما باشد سر ما بى كلاه نمانده ، از پرستش او بهره مند شده ايم . درپاسخ اين پيشنهاد خداى تعالى اين سوره را نازل كرد كه بگو: هان اى كفار! من هرگزنمى پرستم آنچه را كه شما مى پرستيد، تا آخر سوره .
اشتر نخعى ، مالك بن كعب ، اسود بن يزيد نخعى ، عقلمة بن قيس نخعى ، صعصعة بنصوحان و گروه ديگرى كه به شام تبعيد شدند، در جلسات متعددى با معاويه به بحثو گقتگو نشستند.