[ویکی فقه] اسم مشکک به مبدا یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای اسم مشکّک به حسب انتساب به یک مبدا است. اگر معنای یک لفظ، بعد از تجرید از ذوات و اشیای متصف به آن، واحد باشد، ولی همین معنا در اشیای متصف به آن از هر جهت یکسان نباشد آن لفظ را مشکّک می نامند؛ به عبارت دیگر، لفظی که بر تمام افراد تحت پوشش خود به نحو یکسان صدق کند «لفظ متواطی» نام دارد و اگر به نحو یکسان صدق نکند «لفظ مشکّک» نامیده می شود. منشا تفاوت در صدق امور مختلفی می تواند باشد؛ مثل: تقدم و تاخر، شدت و ضعف، و زیادت و نقصان. اقسام اسم مشکک اسم مشکک به لحاظی بر چهار نوع است:۱. اسم مشکک مطلق؛۲. اسم مشکک به مبدا؛۳. اسم مشکک به غایت؛۴. اسم مشکک به مبدا و غایت.ابن سینا در این باره می گوید: اسم مشکک گاهی مطلق است، (مانند اطلاق موجود بر تمام اشیا، چون با تمام اختلافاتی که دارند همگی در وجود داشتن مشترک اند، گر چه در وجود، بعضی متقدم اند و برخی اَولی و برخی دیگر اشدّ و…) و گاهی به حسب انتساب به یک مبدا است؛ مانند اطلاق طبّی به کتاب (کتاب طبی)، مبضع (جراح) و دوا (داروی طبی) و گاهی به حسب انتساب به یک غایت است؛ مانند اطلاق صحّی به دوا، ریاضت (ورزش) و فَصد (حجامت) که غایت همه آنها صحت است و گاهی به لحاظ هر دو (انتساب به مبدا واحد و غایت مشترک است)؛ مانند اطلاق الهی به تمام اشیا به این لحاظ که هم مبدا و هم غایت آنها الله است.
جملاتی از کاربرد کلمه اسم مشکک به مبدا
1 ايمان به مبدا و توحيد آن مشروط به ارسالرسول و انزال وحى نيست ؛ زيرا دليل عقلى بر لزوم آن كفايت مى كند. پس اگر كتابآسمانى هم نازل نشود و پيامبرى مبعوث نگردد ايمان به مبدا و توحيد آن لازم است .
142) كه تنها به مبدا اعلى منتسب است و افاضله آن از حد وجود ملائكه و حوزهفعاليت آنان خارج بوده و مستقيما از جانب خداوند تحقق مى يابد و شايد به همين لحاظباشد كه هم در آيه محل بحث جعل چنين را به خود استناد مى دهد: انىجاعل ... و هم در آيه نفخ روح : و نفخت فيه من روحى . (سوره ص ، آيه 72.
اصول دين به توحيد، نبوت و معاد و عناصر محورى وابسته به اين اركان تعريف مىشود. در آيات مزبور اول به توحيد آنگاه به نبوت و سپس به معاد پرداخته شده ؛گرچه معاد همان رجوع به مبدا است و از جهتى مقدم بر نبوت است ، ليكن در مقام ظهورفعلى در خارج بعد از نبوت ظاهر خواهد شد؛ چنانكه آشنايى با بسيارى ازمسائل آن مرهون وحى نبوى است ، زيرا عقل گرچه خطوط كلى آن را ادراك مى كند؛ ليكنشناخت بسيارى از رخدادهاى تلخ دوزخ و شيرين بهشت در گرو گزارش وحى است . از اينرو پس از اثبات اعجاز قرآن را از يك سو و اثبات رسالت نبى اكرم (صلى الله عليهوآله ) از سوى ديگر به معاد پرداخته شد و چون لطف و عنف الهى و قهر و مهر خدايى بههم آميخته است ، از اين رو تبشير و انذار و وعد و عيد با ارائه رنج جهنم و گنج بهشتقرين هم مطرح است . از اين رو پس از انذار از آتشى كه وقود آن مردم و سنگهاست ، نوبتمژده بهشت فرا مى رسد.
سپس بايد اين مطلب را دانست كه آنچه از معارف متعلق به مبدا مى باشد و از احكام ومعارف كه متعلق به نشئه بعد از اين دنياست كه دين مبين ، شرح و بيانى آنها را عهده دارشده ، همه به زبان اعتبار بيان گشته كه تامل صحيح ، اين مساءله را گواهى مى كند.
منافقان مى گويند: ما به خدا، قيامت ، وحى و نبوت ، ايمان داريم و بر اين ادعاى دروغينتاكيد مى ورزند و ظاهر تعبير آنها اين است كه ايمان به هر يك از مبدا و معاد، با برهانمستقل و جدا حاصل شده است ؛ زيرا لفظ باء را در (وباليوم الاخر) تكراركرده اند تا شاهد استقلال هر كدام باشد. خداى سبحان ، هم ايمان به مبدا و معاد را از آنانسلب مى كند: (و ما هم بمومنين ) و هم اعتقاد به وحى و رسالت را: (اذا جاءك المنافقونقالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله والله يشهد ان المنافقين لكاذبون) (627) و هم از رياى آنان در نماز و انفاق پرده برمى دارد: (وما منعهم انتقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله وبرسوله و لا ياتون الصلوه الا و هم كسالى و لاينفقون الا وهم كارهون ) (628) سر عدم پذيرشاعمال منافقان اين است كه آنان در باطن كافرند و اين گونه ، خداى سبحان درون مستورآنان را مكشوف و مشهور كرده ، مى فرمايد: اثر سوء كسالت و كراهت در درون آنهامشتعل است ، گرچه در بيرون تظاهر به نشاط عبادى و مسرت درامتثال اوامر الهى دارند.
بخور از برِ عنبر آمد به مجلس عقول از برِ انفس آمد به مبدا
از پس تحریر نامه کردهام مبدا به شعر معجز آوردن به مبدا برنتابد بیش از این
حضرت صدر الحكماء المتالهين در ديباجه بعد از تبيين جايگاه علم به مبدا و الهيات اخصدر مقام صاحبان كن (فهذا العلم اى المعرفه الربوبيه بالشهوديجعل الانسان ذاملك كبير لانه الاكسير الاعظم الموجب للغنى الكلى و السعادة الكبرى والبقاء على افضل الحوال و التشبه بالخير الاقصى و التخلق باخلاق الله تعالى ولذلك ورد فى بعض الصحف المنزله من الكتب السماويه انهقال سبحانه يابن آدم خلقتك للبقاء و انا حى لا اموت اطعنى فيما امرتك و انته عما نهيتكاجعلك مثلى حيا لا تموت ). (106)
اين وجه كه در كشاف زمخشرى آمده (1050) از جهات عديده مقدوح است ؛ زيرا اولا،هدايتى كه در آيه محل بحث مطرح شده اعم از هدايت عقلى و نقلى است . ثانيا، تبعيت از هدايتالهى تنها در خطوط كلى دين ، يعنى اصل ايمان به مبدا و توحيد آن نيست ، بلكه در همهمراحل آن مطرح است و نصب چنين هدايتى حتما لازم است ؛ چنان كه زمخشرى معتزلى مانندديگر متفكران گروه اعتزال ، آن واجب مى داند؛ گرچه نقص گفتار آنها بايد مرتفع گردد؛زيرا همه امور ياد شده از سنخ واجب عن الله است ، نه واجب على الله .
چو گشت آن غرض حاصل و شد تمام به مبدای خود باز شد والسلام
تبليغ سوء توطئه عليه نظام اسلامى ، القاى شبهه در صحت دعوى وحى و نبوت وصحيح بودن دعوت به مبدا و معاد و مانند آن ، از مصاديق بارز افساد در زمين و زمينهزندگى اجتماعى است . به هر تقدير، هر صلاح و زمين و هم صلاح و فساد زمينه بهوسيله انسانهاى ساكن در زمين و فراهم كننده هاى زمينه است و هرگز بدونعامل انسانى جريان صلاح و فساد مطرح نيست . از اين رو خداوند انسانها را به صلاح واصلاح دعوت مى كند.
علاوه بر اين ، در اينجا مطلب ديگرى است و آن اينكه قرآن كريم كتاب بيان و احتجاج است، هم بر موافق احتجاج مى كند و هم بر مخالف و پاسخگوى هر مشكلى است كه برايشانپيش بيايد و يا اشكالى كه به روش تشكيك يا اعتراض بر حق و حقيقت بكنند و هر امرىكه براى آنان مشتبه شده باشد، از قبيل معارف و حكم واقعه درملل و اديان پيشين ، همه را برايشان بيان مى كند و حقيقت آنچه را كه علماى ايشان تحريفكرده اند روشن مى سازد همچنان كه اين معنا از مقايسه و سنجش عقايد بت پرستان دربارهخدا و ملائكه و قديسين از بشر، با آنچه در قرآن در اين باره آمده و نيز مقايسه بين قرآنو كتب عهدين در اخبار و داستانهاى انبياء و همچنين معارف مربوط به مبدا و معاد به خوبىروشن مى گردد.
برخى از قدما بر اثر غفلت از حقيقت تشكيك به اشتراك لفظى اسماى نعتهاى بهشت ونعمتهاى دنيا فتوا داده اند و طبق نقل طبرى و زمخشرى و ديگران چنين گفته اند: هيچ چيزى ازبهشت شبيه آنچه در دنيا وجود دارد نيست ، مگر در اسم ؛ يعنى ، فقط درلفظ شبيه هم است ، نه در معنا و محتوا؛ زيرا ذوات آنها متباين است . (1263) در حالىكه شى ء واحد مى تواند داراى درجات گونه گون وجود باشد و در مراتب طبيعت ،مثال ، عقل ... وجودهاى متعددى باشد؛ خواه آنچه از اين وجودهاى طولى منتزع است ، ماهيتباشد و خواه مفهوم . البته به لحاظ مبدا قابلى تفاوت فراوانى بين نعمت بهشت ، مانندميوه ها و بين نعمتهاى دنيا وجود دارد؛ زيرا ميوه هاى بهشتمحصول درخت نماز و روزه و ساير اعمال صالح و ميوه هاى دنيامحصول درخت برخاسته از آب و خاك و كود و هوا و نور فيزيكى است ، ليكناصل هستى كه داراى درجات طبيعى ، مثالى ، عقلى و الهى است در جايى كه نيازمند علتاست متقوم به مبدا فاعلى است و تقوم به مبدا قابلى در حقيقت هيچ موجودى از جهتاصل هستى دخيل نيست ، بلكه بر اثر ويژگى مورد است .