معنی کلمه استعاره محسوس به محسوس در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] استعاره محسوس به محسوس ، حسی بودن مستعار ، مستعارله ، و مستعارمنه را می گویند. استعاره به اعتبار طرفین و جامع میان آن ها به چهار قسم تقسیم می شود. اقسام استعاره محسوس به محسوس یکی از آن ها «استعاره محسوس به محسوس» نام دارد که خود بر دو قسم است: ← استعاره محسوس به محسوس با جامع حسی ۱. ↑ مریم/سوره۱۹، آیه۴. ...
جملاتی از کاربرد کلمه استعاره محسوس به محسوس
نفس انسان جوهرى بسيط است كه بالذات و مستقلاً ادراك معقولات نموده و در جسم انسان باابزار و ادوات يعنى قواى جسمانى تصرّف مى كند و آن جوهر نه جسم است و نه جسمانىو نه محسوس به يكى از حواس پس براى اتمام سخن ناچار بايد چند مطلب بيان گردد:
عقربه ثانیه شمار این گونه ساعتها برخلاف ساعتهای دیگر که حرکتی گسسته و بریده بریده دارند، بهطور پیوسته و روان حرکت میکنند و بدون مکثی محسوس به دور محور خود میگردند.
1 - گرايش و اطمينان انسان به حس وتمايل او به تشبيه وتمثيل غير محسوس به محسوس
((عبرت )) از ماده ((عبر)) است و اصل اين واژه به معناى گذشتن از حالى به حالى است. ((اعتبار)) و ((عبرت )) حالتى است كه انسان را از شناخت و معرفت محسوس به شناختو معرفت نامحسوس مى رساند، انسان را از امور مشهود به امور نامشهود راه مى برد، ازشناخت چيزى كه ديده شده است ، به شناخت چيزى كه در گذشته رخ داده و ديده نشده استواصل مى كند.(739) شيخ طوسى (ره ) مى نويسد كهاصل اين واژه به معناى نفوذ كردن از جانبى به جانب ديگر است .(740) و البته تاديده اى نافذ نباشد و انسان از ظواهر عبور نكند به شناختى وراى ظواهر دست نمى يابد،بلكه تماشاگر خواهد بود نه عبرت گير.
انسان حقيقى است كه حقايق كلى مرسل را تعقل مى كند و از ادراك كلياتمرسل محسوسات را استنباط مى نمايد و از علم به معلومات محسوس به مجهولات مى رسد واو را حد يقف نيست كه با همه اين معلومات سعه وجودى مى يابد و چون اجتماعى بالطبعاست لذا ناچار به تعليم و تعلم و اعلام است و اين امر بدون نطق و بيان نمى شود وبيان نيز اظهار آنچه كه در درون دارد است كه نطق و بيان از شامخترين مظاهر ادراككليات است و لذا نفس را به لحاظ اين شاءن وجودى ناطقه گويند. و اين نطق از خواصانسان است كه سائر حيوانات در اين جهت با او شريك هستند.
تذكر: در كلمات بسيارى از مفسران ، ضمن توضيح معناى عثى به واژهعيث نيز اشاره و چنين گفته شده : عثا و عاث به يك معناست ، جز اين كه عيث بيشتر در امور محسوس به كار مى رود وعثى مطلق است ؛ مثلا شيخ طوسى رحمة الله عليه مى گويد:عثايعثاء(1410) لغت اهل حجاز است ، اما بنوتميم عاث يعيث عيثا و عيوثا وعيثانا را به جاى آن به كار مى برند(1411). راغب نيز مى گويد: عيث و عثّىمتقارب است (مانند جذب و جبذ) و تنها تفاوت آنها در اين است كه عيث غالبا در فسادمحسوس به كار مى رود و عثّى در فساد غير حسّى .(1412)
در سال ۱۳۸۷ یکبار دیگر تشکیلات ریاست عمومی مبارزه با جرایم جنائی مورد بازنگری مسئولان ذیربط قرار گرفت که تعداد پرسنل آن در سطح ولایات تقریباً %۵۰ کاهش یافته و در تشکیلات مرکزی کدام تغییر محسوس به وجود نیامد.
نفس انسانی جوهری بسیط است که از شأن او بود ادراک معقولات به ذات خویش، و تدبیر و تصرف در این بدن محسوس که بیشتر مردم آن را انسان می گویند به توسط قوی و آلات، و آن جوهر نه جسم است و نه جسمانی، و نه محسوس به یکی از حواس.
هدف از اتحاذ روش مزبور، يعنى پديد آمدن حيات به اراده الهى بر اثر برخورد مرده اى به مرده ديگر، براى فصل خصومت و مشخص كردن قاتل ، اقامه برهان بر معاد و قدرت خدا بر احياى مردگان و افشاى اسرار در قيامت و نيز ارائه توحيد ربوبى و قدرت خداوند بود. انسان هاى حس گرا بر اثر معرفت شناسى احساس گرايانه تا زمانى متنبه و متذكر حقند كه در محدوده معجزه و آيه اى حسّى به سر مى برند و با خروج از آن غافل شده ، سرانجام به قساوت مبتلا مى شوند. براى رهايى از چنين فرجامى بايد با تعقل از آيات و معجزات محسوس به معارف و حقايق معقول عبور كرد و از حادثه هاى محسوس به پند و درس معقول دائمى منتقل شد.
انسان خردمند پس از مشاهده آيه اى حسّى در محدوده حسّ، حبس نمى شود و به استنباط عقلى از آن مى رساند و انسان جاهِل حسّ گرا و گرفتار حسّ تا هنگامى كه حادثه و معجزه اى در محدوده حسّ تا هنگامى كه حادثه و معجزه اى در محدوده حسّ است ، متذكّر و هوشيار است ، ولى به محض اين كه از آن محدوده خارج شد،گرفتار قساوت و غفلت درونى مى شود و به همان فسق و نفاق پيشين خويش گرايش مى يابد با آن كه همگان بايد از حادثه هاى محسوس به پند و درس معقول دائمى منتقل شوند؛ چنان كه دستور عيادت بيمران و تشييع جنازه و رفتن به مزار مردگان ، تنها براى آن نيست كه در همان لحظه تنّبهى پيدا كنيم ، بلكه براى آن است كه از آن لحظه ها براى آينده توشهاى برگيريم . حادثه ها و معجزه ها گرچه دائمى نيست ، ولى عبرتى كه انسان خردمند از آنها مى گيرد، بايد دائمى باشد؛ زيرا روح قصه دينى و الهى پيام مستمر دارد و اتّعاظ و تنّبه هميشگى را مى طلبد.
كلمه (مثل ) به معناى وصف است ، ولى بيشتر در مثلهاى رايج در بين مردماستعمال مى شود و آن اين است كه معنايى از معانى پوشيده و مخفى از ذهن شنونده را باامرى محسوس و يا نزديك به محسوس برايش بيان كنى تا ذهنش با آن معناى پنهان و دقيقانس پيدا كند و فهمش از آن امر محسوس به آن امرمعقول كه مقصود گوينده است منتقل گردد. و منظور از (دو فريق ) همان كسانى اند كهحالشان را در آيات قبلى بيان كرده بود، و بقيه الفاظ آيه روشن است .