ازدواج عبدالله با امنه

معنی کلمه ازدواج عبدالله با امنه در دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] ازدواج عبدالله با آمنه. ماجرای ازدواج حضرت عبداللّه با حضرت آمنه به گونه های مختلفی نقل شده است. عالم فرزانه، مرحوم شیخ عباس قمی در این باره می گوید: «چون عبداللّه به سن شباب (=جوانی (رسید، نور نبوت از جبین (پیشانی) او ساطع بود. جمیع اکابر (بزرگان) و اشراف نواحی و اطراف، آرزو کردند که به او دختر دهند و نور او را بربایند زیرا که یگانه زمان بود در حسن و جمال.
و در روز بر هر که می گذشت، بوی مشک و عنبر از وی استشمام می کرد... و اهل مکه او را «مصباح حرم» می گفتند تا این که به تقدیر الهی، عبداللّه با صدفِ گوهرِ رسالت پناه یعنی آمنه دختر وهب بن عبدمناف بن زهرة بن کلاب بن مرّة جفت گردید...».
مسعودی درباره نحوه ازدواج حضرت عبداللّه با حضرت آمنه می گوید: «در وقتی عبداللّه به پدرش عبدالمطلب گفت: پدر، در عالم رؤیا دیدم از «بطحاء» مکه خارج گشته، دیدم دو نور از پشتم خارج شد: یکی مشرق و دیگری مغرب را فراگرفت و آن دو نور با سرعتی زیاد بیش از زدن پلک چشم دایره وار در پشت من قرار گرفتند.
حضرت عبدالمطلب فرمود: اگر رؤیای تو صادق باشد، از تو بهترین موجود جهانیان خارج می گردد... پس از مدتی هفتاد تن از دانشمندان یهود با هم سوگند خوردند که از مکه خارج نشوند تا آن که عبداللّه را به قتل برسانند. در پی این تصمیم با هفتاد شمشیر زهرآلود از مکه خارج شدند. روزها در کمین و شب ها به حرکت پرداختند تا به منتهی الیه مکه رسیدند و در آنجا مستقر شدند. در یکی از آن ایام، حضرت عبداللّه در حالی که یکه و تنها بود، به قصد شکار از شهر مکه خارج گردید و به ناگاه با آن جمع برخورد کرد.
آنان او را محاصره کرده، در صدد کشتنش برآمدند. اما در همان حوالی پدر حضرت آمنه به نام وهب بن عبدمناف زهری حاضر بود. وقتی آن صحنه را دید، خشم و غیرت او را فراگرفته، با خود گفت: هفتاد مرد، شخصی از مکه را که یار و یاوری ندارد، محاصره کرده اند! حتما او را کمک خواهم کرد. و سپس برای یاری عبداللّه به طرف یهودیان حمله ور شد. اما با یک توجه از رفتن بازایستاد. دید مردانی که شبیه اهل دنیا نیستند، از آسمان به زمین آمده بر آن گروه حمله ور شدند و آنان را از بین بردند.
در پی آن ماجرا، وهب بن عبدمناف شتابان به سوی خانواده اش بازگشت و رویدادی را که مشاهده کرده بود، بازگو نمود و به همسرش گفت: نزد عبدالمطلب رفته و دخترت را برای فرزندش عرضه کن، مبادا پیش از ما افراد دیگری به این امر مبادرت کرده، موجب حسرتی بزرگ و اندوهی عظیم برای ما گردد.
وقتی همسر وهب به نام «برّه» نزد حضرت عبدالمطلب رفت و درخواستش را عرضه کرد، او فرمود: دختری را برای فرزندم عرضه نموده ای که در میان زنان جز او صلاحیت چنین مهمی را ندارد و سرانجام در مقابل صد شتر سرخ فام، آمنه خاتون به همسری عبداللّه درآمد.
گویند حضرت عبداللّه در حین ازدواج 25 یا 30 ساله بود.

جملاتی از کاربرد کلمه ازدواج عبدالله با امنه

خوله هرگاه تنها مى شد به فكر سعيد و عشق و علاقه اى كه به او پيدا كرده بود مىافتاد، او مى ترسيد كه نكند عمروعاص او را به ازدواج عبدالله درآورد در حاليكه هنوزنمى دانست كار سعيد در كوفه به كجا خواهد انجاميد. او از زيركى و شجاعت عبدالله درشگفت بود زيرا عبداللّه توطئه قتل عمروعاص ‍ را به او گفته بود اما ماجراى كشتنمعاويه را مخفى نگه داشته بود. خوله از اين مى ترسيد كه نكند خبر عبدالله به واقعيتتبديل نشود و در نهايت موجب كشتن عبدالله گردد. ساعتها را با نگرانى و اضطرابسپرى مى كرد و چاره اى جز صبر و دل سپردن به قضا و قدر الهى نداشت . عبدالله نيزكه در خانه عمرو زندانى بود بسيار مضطرب و نگران بود كه اگر توطئه در موقعخود انجام نشود و قاتل منصرف شود چه پيش خواهد آمد.
پدر خوله نيز كه فكر مى كرد شوهر خوبى براى دخترش پيدا كرده و در حالى كه ازخوشحالى پر مى كشيد از مجلس بيرون رفت ، او با سرعت به سوىمنزل حركت كرد. اما خوله ناراحت و خشمگين در اطاقش نشسته بود. خوله از اينكه عمروعاصمى خواست او را به ازدواج عبدالله درآورد، ناراحت و عصبانى بود و اگر چه دردل نفرتى از عبدالله نداشت اما از اول به سعيد علاقه داشت .