جملاتی از کاربرد کلمه ازاده سرو
به بالا به کردار آزاده سرو به رخ چون بهار و به رفتن تذرو
خندان به نازگفتکه آزاده سرو را نشنیدهام هنوزکسی آورد بهبر
ز پا اندر افتاده بر چشمهای چو آزاده سروی به سرچشمهای
خودرو چو خس مباش و به هر سرد و گرم دهر آزاده سرو باش به هر شدت و رخا
از رهی آزاده سروی خاست کز رفتار او بانگ واشوقا گذشت از آسمان هر جا گذشت
شد آن جلوهگر چون خرامان تذرو غلام قدش گشته آزاده سرو
قمری همین نه در گلوی تو است طوق آزاده سرو هم به چمن پای بست تست
غلام قد خود سازد همه آزاده سروان را دهد شمشاد را از لاف رعنایی پشیمانی
بسی برنیامد برین روزگار که آزاده سرو اندر آمد به بار