اتش داغ

معنی کلمه اتش داغ در لغت نامه دهخدا

( آتش داغ ) آتش داغ. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) اثر آتش بر بشره.

معنی کلمه اتش داغ در فرهنگ فارسی

( آتش داغ ) اثر آتش بر بشره

جملاتی از کاربرد کلمه اتش داغ

41- زخمى كه بر معاويه واردشده بود بسيار شديد بود، وقتى طبيب زخم را معاينهكرد گفت : اگر امير اولاديى نخواهد مى توان با دوا معالجه كرد و گرنهمحل زخم بايد با آتش داغ شود. معاويه از داغ كردن با آتش ترسيد، از اينرو به قطعنسل راضى شد.
همتم آتش داغ از در همسایه نخواست من دیوانه از آن جای بگلخن کردم
به بستان جلوه دادم آتش داغ جدائی را نسیمش تیز تر می سازد و شبنم غلط ریز است
وداع سرکشی‌کن‌گر دلت راحت‌کمین باشد چو آتش داغ شد جمعیتش نقش نگین باشد
از آن آتش داغ پرور همان بجا مانده بودش شراری به جان
ز آتش داغ گر افروخته دستم چه عجب که کلیمم من و اینم ید بیضا باشد
اما هر شب ز آتش داغ من و تو افروخته تا صبح چراغ من و تو

مساءله 24 - اگر كسى چشم بيناى شخصى را از ديد بيندازد و درعين اينكه حدقه چشم در كاسه سر زنده است چيزى را نبيند به هر وسيله اى كه ممكن باشدچشم او را با بودنش در حدقه از ديد بيندازد قصاص مى شود، در نتيجه بايد اينقصاص بدست اطبائى حاذق عملى شود، بعضى از فقهاء فرموده اند طريقه چنينقصاصى اين است كه پنبه اى را خيس مى كنند و آن را روى پلك هاى چشمى كه قرار استنابينا شود مى اندازند و سپس آئينه اى را روى آتش داغ نموده آن را روبروى خورشيدقرار مى دهند به طورى كه شعاع خورشيد روى آن چشم واقع شود آنگاه پنبه را برداشته مى گويند به آئينه نگاه كن و آنقدر نگاه كند تا نابينا شود .

از لب خشک تشنگان اشک روان به بوم و بر ز آتش داغ کشتگان آه دوان به اخترم
آتش داغ است، آب خنک است، نسیم صبحگاه دلنشین است؛چه کسی این تنوع را پدیدآورده؟ این از طبیعتی برگرفته شده که آنان را به وجود آورده.
ز آتش داغ سعیدا چه خبر در عالم که نهان در ته پیراهن خاکستر گشت
بنده حسن خداداد شوم همچو کلیم آتش داغ من از مجمره طور بود
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة... بزبان عارفان و طریق جوانمردان این قتل و قتال منزلی دیگرست ره روان را و حالتی دیگر است محبان را، اما تا بشمشیر مجاهدت در راه شریعت کشته نشوی، و بآتش محبت سوخته نگردی، مسلّم نیست که درین باب شروع کنی. و نگر تا اعتقاد نکنی که آتش همین چراغست که تو دانی و بس، یا کشتن خود این حالت که تو شناسی، که کشتگان حق دیگرانند و کشتگان حلق دیگر، و سوختن بآتش عقوبت دیگر است، و سوختن بآتش محبّت دیگر. چنانک آن پیر بزرگوار گفت: من چه دانستم که این دود آتش داغ است! من پنداشتم که هر جا که آتشی است چراغ است! من چه دانستم که در دوستی کشته را گناهست! و قاضی خصم را پناهست! من چه دانستم که حیرت بوصال تو طریق است! و ترا او بیش جوید که در تو غریق است! شبلی رحمه اللَّه روزی بصحرا بیرون شد، چهل کس را دید از والهان و عاشقان، که درد این حدیث ایشان را فرو گرفته بود، و در آن صحرا همه افتاده هر یکی خشتی در زیر سر نهاده، و جان بچنبر گردن رسیده، رقت جنسیت در سینه وی پدید آمد گفت الهی ازیشان چه میخواهی! بار درد بر دلشان نهادی، آتش عشق در خرمن شان زدی، بعاقبت ایشان را بتیغ غیرت می‌بکشی؟ خطاب آمد بسرّ شبلی که ایشان را بکشم، چون کشته باشم دیت‌شان بدهم! شبلی گفت دیت ایشان چه باشد؟