ابن قریش

معنی کلمه ابن قریش در لغت نامه دهخدا

ابن قریش. [ اِ ن ُ ؟ ] ( اِخ ) قاضی صفی الدین ابوالمجید عبدالرحمن بن عبدالعزیز. از مشاهیر کُتّاب. و او در خدمت صلاح الدین ایوبی شغل کتابت داشت. در 586 هَ.ق. به عَکّه مقتول و در قدس شریف دفن شده است و قصبه قیساریه ابن قریش به مصر بدو منسوب است.

معنی کلمه ابن قریش در فرهنگ فارسی

او در خدمت صلاح الدین ایوبی شغل کتابت داشت

جملاتی از کاربرد کلمه ابن قریش

بنی‌قینقاع در سال ۶۲۴ د. م از مدینه اخراج شدند. در مارس ۶۲۴ د. م، مسلمانان به رهبری محمد، قبیله بنی قریش ساکن مکه را در جنگ بدر شکست دادند. ابن اسحاق می‌نویسد که بلافاصله پس از آن میان مسلمانان و بنی‌قینقاع (متحدان قبیله خزرج) درگیری درگرفت. هنگامی که زنی مسلمان از مغازه جواهرفروشی در بازار قینقاع دیدار می‌کرد، او را برای برداشتن حجاب از موهایش مورد آزار قرار دادند. طلافروش، که یک یهودی بود، پوشش زن را به گونه‌ای به صندلی میخ کرد که به محض بلند شدن وی پوشش افتاده و زن برهنه شد. یک مرد مسلمان که در این بحبوحه و شلوغی وارد شده بود ، مغازه‌دار را به تلافی کشت. بعذ از آن، گروهی از یهودیان از قبیله بنی‌قینقاع بر مرد مسلمان حمله کردند و او را کشتند. این امر به زنجیره ای از کشتارهای انتقام‌جویانه دامن زد و دشمنی میان مسلمانان و بنی‌قینقاع افزایش یافت.