[ویکی فقه] اِبْن ِ دِرْهَم ، عنوان افراد خاندانی از عالمان و قضات مالکی که در سده های ۲ تا ۴ق /۸ تا ۱۰م در عراق می زیسته اند. نیای بزرگ آنان درهم از اسیران سیستانی بود که در ردیف موالی خانواده جریر بن حازم جَهْضَمی ازْدی درآمد. ابن حبان ، محمد، الثقات ، ج۶، ص۲۱۷- ۲۱۸،حیدرآباد دکن ، ۱۴۰۰ق /۱۹۸۰م . ابواسماعیل حمّاد بن زید بن درهم ، معروف به ازرق (۹۸- ۱۷۹ق /۷۱۶- ۷۹۵م )، محدّث بصری می باشد.او نخست شغل بزازی داشت ، اما پس از چندی به فراگیری علم روی آورد. قاضی عیاض ، ترتیب المدارک ، ج۲، ص۵۵۹، احمد بکیر محمود، بیروت ، ۱۳۸۷ق /۱۹۶۷م . ابواسماعیل حمادّ بن اسحاق بن اسماعیل بن حماد بن زید ابن درهم (۱۹۹-۲۶۷ق /۸۱۴ -۸۸۱م )، محدث ، فقیه و قاضی مالکی تاریخ تولد او را ۱۹۸ق نیز نوشته اند. خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد، ج۸، ص۱۵۵. ...
جملاتی از کاربرد کلمه ابن درهم
و هم روايت است كه در زمان رشيد، سندى بن شاهك به امر هارون او را صد و بيست چوب زدبـه جـهـت تشيع او پس او را در حبس افكند ابن ابى عمير صد و بيست و يك هزار درهم بدادتـا خـلاصـى يـافـت و وارد شـده كـه ابـن ابـى عـمـيـرمتمول بوده و صاحب پانصد هزار درهم بوده .(127)
ابن عباس (31) مى گويد: من وارد شدم ديدم حضرت كفش خود را تعمير مى كند گفتم :به اين كه امر ما را اصلاح كنى نيازمندتريم از آنچه انجام مى دهى . حضرت چيزىنفرمود تا اين كه كارش را تمام كرد و آن كفش را در كنار لنگه ديگرش قرار داد. آن گاهفرمود: اين كفش را قيمت كن ! گفتم : ارزشى ندارد! فرمود: در عينحال . گفتم : پاره اى از درهم ! فرمود: سوگند به خدا اين دو لنگه كفش (بى ارزش )براى من محبوبتر است از كار (رياست ) شما؛ مگر اين كه حقى را به پا دارم يا باطلى رادور سازم .(32)
بهگفتهٔ طبری نخستین بار اعراب در زمان عمر بن خطاب در سال ۱۸ ه.ق در منطقهٔ گرگان حضور یافتند؛ چنانکه سوید بن مقرن پس از فتح ری و قومس در طبس اردو زد، سپس برای حاکم گرگان –رزبان صول– نامه نوشت و به سمت گرگان حرکت کرد. رزبان صول صلح را پذیرفت و بین او و سوید پیمانی منعقد شد. در سال ۲۹ یا ۳۰ ه.ق سعید بن عاص که برای جلوگیری از نفوذ شورش خراسان به گرگان مأمور شده بود و از حاکم محلی ۲۰۰ هزار درهم گرفت و با او صلح کرد. ابن اثیر در این باره میگوید:
امام حسن (ع ) پاسخ مثبت به ام كلثوم داد و همان ساعت اصحاب و بستگان خود را جمع كردو با آنها به مشورت پرداخت ، راءى همه بر اين شد كه ابن ملجم در همان روز (21) و درهمان مكانى كه به امام على (ع ) ضربت زده ، اعدام گردد، در مورد كيفيتقتل ، هر كدام از بستگان سخنى گفتند، امام حسن (ع ) فرمود: من پيرو وصيت اميرمؤ منان (ع )هستم كه فرمود: (يك ضربت شمشير بر او بزن تا بميرد و بعد جسد او را بسوزان).(443)
شيخ مفيد و ديگران روايت كرده اند كه : چون ابن ملجم ملعون را به حبس بردند ام كلثومگفت : اى دشمن خدا اميرالمؤ منين (ع ) را كشتى ، آن ملعون گفت : اميرالمؤ منين را نكشته امپدر تو را كشته ام ، ام كلثوم گفت : اميد دارم كه او از اين ضربت شفا يابد و حق تعالىتو را در دنيا و آخرت به عذاب خود معذب گرداند، آن ملعون گفت كه : آن شمشير را بههزار درهم خريده ام و هزار درهم ديگر داده ام كه آن را به زهر آب داده اند، ضربتى بر اوزده ام كه اگر ميان اهل زمين آن ضربت را قسمت كنند هر آينه همه را هلاك كند.(461)
زمزمه آمدى نيروهاى امدادى به كوفه در كنار وعده و وعيدهاى ابن زياد و عدم بينش مردمدست بدست هم داده ، يكدستى ظاهرى و شور آنان را درهم مى شكست . مسلم نيز با درك اين نقاط تاريك و روشن جنبش ، تصميم گرفت مقر خور را تغيير داده ، حالت اختفا به خودبگيرد و تا توجه به حوادث تازه ، بيعت به صورت مخفيانه اخذ گردد. و از منافقين فرصت طلبى چون : شبث بن ربعى ، حجار بن ابحر، عمرو بن حجاج و هم پاكى هايشان ،فاصله گرفته و مانع آگاهى آنان از مسائل نهضت گشت ، تا آنجا كه حتى محل اقامت جديد سفير را ندانند. لذا بايستى خانه رهبر ديگرى رامحل فعاليت خود قرار دهد تا امكان پيشبرد نهضت را داشته باشد.