ابحل

معنی کلمه ابحل در لغت نامه دهخدا

ابحل. [ ] ( اِخ ) نام پادشاه جابلسا، شهری خرافی.

جملاتی از کاربرد کلمه ابحل

مساءله 12 - خوردن تربت مقدسه به منظور شفا يا به طريق بلعيدن آن است(مانند خوردن قرص و كپسول ) و يا به اين طريق است كه آن را در آبحل نموده آب را بنوشند و يا با شربتى ممزوج نموده شربت را به قصد شفا بنوشند.
علامتهاى قيامت اين است كه نماز ضايع ميشود - يعنى از ميان مسلمين مى رود و از شهواتپيروى ميشود و مردم به سوى هواها ميل مى كنند،مال مقامى عظيم پيدا مى كند و مردم آن را تعظيم مى كنند، دين به دنيا فروخته مى شود، درآن زمان است كه دل افراد با ايمان در جوفشان ، براى منكرات بسيارى كه مى بينند ونمى توانند آن را تغيير دهند آب مى شود آن چنانكه نمك در آبحل ميگردد.

چون بيست ماه بگذر به قدريك عدس از آن گرفته با آب حل كند، براى سنگينى گوش در گوش بچكانند، اگر نفعى ظاهر نشود، در روز ديگرباز بچكاند و اندكى بر كله سرش بريزند و از براى صاحب مرض سرسام با آب انار ترش نافع است .

و به سند ديگر منقول است كه : شخصى به حضرت صادق عليه السلام از تب شكايت كرد، حضرت فرمود: آية الكرسى را در ظرفى بنويس ، و به آب حل كن و بخور. (267)