اب نار
جملاتی از کاربرد کلمه اب نار
با من نمی نشست به جام ترنج شکل او آب نار خورد و مرا تاب نار داد
از آن نار بن تا به وقت بهار گهی نار جوید گهی آب نار
پی صفرای خس می ریزد ایام ز خون شعله، آب نار در جام
زان آب نار و لاله بپیمانه می خورند آزادگان بنام شهنشاه تاجدار
آن یکی از وی نگردد دور چون از نار نور وین یکی با وی ندارد پای چون از آب نار
چون دوایم نار و آب نار شد شد دلم پر نار و اشکم آب نار
هر کجا رخسار او را بینی و اشک مرا شعله شعله نار بینی قطره قطره آب نار
از فراق نار و گلنار و چنار و نار دانش اشک من چون ناردان شد چشم من چو آب نار
گرچه همرنگ نار دانه بود نام او آب نار دانه منه
بفرمود تا آب نار آورند همان ترهٔ جویبار آورند