اب بینی

معنی کلمه اب بینی در لغت نامه دهخدا

( آب بینی ) آب بینی. [ب ِ بی ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخاط. مُرگ. خلم.
آب بینی. ( حامص مرکب ) عمل آب بین.

معنی کلمه اب بینی در فرهنگ فارسی

( آب بینی ) ( اسم ) آب غلیظ که از بینی جاری گردد خل .
مخاط مرگ خلم

معنی کلمه اب بینی در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آب بینی. آب بینى یعنی اخلاط بینی که احکام آن در باب هاى طهارت، صلاة، صوم و اطعمه و اشربه آمده است.
درون بینى، باطن بدن محسوب مى شود، بنابر این اگر آب بینى با خون تماس پیدا کند، ولى پس از بیرون آمدن از بینى، آلوده به خون نباشد، پاک است.
یزدی، محمدکاظم، العروة الوثقی، ج۱، ص۱۷۵.
۱) فروبردن اخلاط بینى در حال روزه چنانچه وارد فضاى دهان نشود و به عمد نباشد، بلکه حتى به قول مشهور اگر عمدى هم باشد، روزه را باطل نمى کند.۲) در این که فروبردن اخلاط پس از ورود به فضاى دهان موجب بطلان روزه مى شود یا نه، اختلاف است؛ امّا فرو بردن آن پس از خروج از فضاى دهان، موجب بطلان روزه
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام،ج۱۶، ص۲۹۷-۳۰۰.
۱. ↑ یزدی، محمدکاظم، العروة الوثقی، ج۱، ص۱۷۵.
...

جملاتی از کاربرد کلمه اب بینی

گفتم خیال تشریف گفتا بخواب بینی گفتم مثال سنجاب گفتا در آب بینی
گفتم خیال وصلت گفتا بخواب بینی گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی
و پدر باید که حشمت خویش با وی نگاه دارد و مادر وی را به پدر ترساند و نگذارد که به روز بخسبد که کاهل شود و شب بر جای نرم نخواباند تا تن وی قوی شود. و هر روز یک ساعت او را از بازی بازندارد تا فرهیخته شود و دلتنگ نشود که از آن بدخوی گردد و کوردل شود. و او را خو باز کند تا با همه کس تواضع کند و بر سر کودکان فخر نکند و لاف نزند و از کودکان چیزی فرا نستاند، بلکه بدیشان دهد و او را گویند که ستدن کار گدایان باشد و بی همتان و طمع زر و سیم که از کسی فرا ستاند البته راه باز ندهد که از آن هلاک شود و اندر کارهای زشت افتد و او را بیاموزد که آب بینی و دهان پیش مردمان نیندازد و پشت با مردمان نکند و با ادب بنشیند و دست فرا زیر زنخدان نزند که آن دلیل کاهلی بود و بسیار نگوید و البته سوگند نخورد و تا نپرسند سخن نگوید. و هرکه مهتر از او بود او را حرمت دارد و اندر پیش وی نرود و زبان از فحش و لعنت نگاه دارد.
گفتم که نقش رویت گفتا در آب بینی گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی
بیا تا بانگ جوی آب بینی شکوفه بینی و مهتاب بینی
آب بینی جفت آذر چون زند د‌ر رزم تیغ زانکه تیغ او به‌رنگ آب و جفت آذرست
در آب نگر ببین جمالت تا آتش اندر آب بینی
به بالا بنگری مهتاب بینی گل خوشبو کنار آب بینی