قاصب

معنی کلمه قاصب در لغت نامه دهخدا

قاصب. [ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از قصب. نای زن. نی نواز. ( ناظم الاطباء ). || برنده گوشت و روده. || رعد آوازکننده. تندر با بانگ. || شتر بازایستاده از آب پیش از سیری. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. گفته میشود بعیر قاصب و ناقة قاصب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || شتر گشن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه قاصب در فرهنگ فارسی

نای زن نی نواز

جملاتی از کاربرد کلمه قاصب

کابل توسط عموی پدری بابر، الغ بیگ دوم، اداره می‌شد که درگذشته بود و فقط یک نوزاد به عنوان وارث به جای گذاشت. حکومت این شهر سپس توسط موکین بیک مورد ادعا قرار گرفت که یک قاصب محسوب می‌شد و مخالف مردم محلی بود. در سال ۱۵۰۴، بابر توانست از کوه‌های برفی هندوکش عبور کند و کابل را از دست باقی ماندگان ارغونیان، که مجبور عقب‌نشینی به قندهار شدند، گرفت و تسخیر کرد. با این حرکت، وی پادشاهی جدید به دست آورد، ثروت خود را دوباره برقرار کرد و تا سال ۱۵۲۶ حاکم آن باقی ماند. در سال ۱۵۰۵ بابر به دلیل درآمد کم حاصل از قلمروی کوهستانیش اولین سفر خود را به هند آغاز کرد. وی در خاطراتش می‌نویسد: «میل من به هندوستان ثابت بود. در ماه شعبان، خورشید در برج دلو (ماه بهمن) بود که ما از کابل به هندوستان حرکت کردیم». البته این یک حمله مختصر به سراسر تنگه خیبر بود.