قاسم امام

معنی کلمه قاسم امام در لغت نامه دهخدا

قاسم امام. [ س ِ اِ ] ( اِخ ) ( میرزا ) ابن خواجه جلال الدین میرکی. از اعیان و اشراف هرات بود. وی در جوانی به تحصیل علوم همت گماشت و به مطالعه رسائل متداول عصر پرداخت و در خوشنویسی زبانزد عموم گردید و در فن شطرنج صغیر و کبیر مهارت تمام یافت. اشعار دلفریبش به سلاست الفاظ و جودت معانی مزین است و منشآت پرمایه اش در نظر فاضلان سخن سنج مطبوع. این اشعار از اوست :
شد مرا کاسه سر خاک در میخانه
باشد از گردش ایام شود پیمانه
ز آشنایان همه بیگانه شدم بهر تو من
آشنا ناشده گشتی تو ز من بیگانه
پیش واعظ منشین قصه طوبی مشنو
قد برافراز که کوته شود این افسانه.
وی در فتنه ابوالقاسم بخشی که در زمان سلطان حسین میرزا اتفاق افتاد از مخالفان وی ( بخشی ) بشمار میرفت. ( حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 537، 617 ).

معنی کلمه قاسم امام در فرهنگ فارسی

ابن خواجه جلال الدین میرکی از اعیان و اشراف هرات بود .

جملاتی از کاربرد کلمه قاسم امام

به اعتقاد قاسم امام نباید اعلام کند که «من امام هستم». او در کتاب الامامة بیان می‌کند هر کسی که ثابت شود خردمندترین است، امام است، اما هنوز تأیید امامتش را بر عهده جامعه می‌داند. به نظر می‌رسد قاسم معتقد است که شخصیت امام به قدری برتر از دیگران است که نباید هیچ اختلاف نظری راجع به هویت امام در کار باشد. قاسم، هیچگاه علناً ادعای امامت نکرد، ولی به نظر می‌رسد خودش را شایسته امامت می‌دانست، و گاهی به‌طور تلویحی به این شایستگی اشاره می‌کرد. زیدیان متأخر معتقدند که قاسم دست به شمشیر برده و حتی امام هم بوده‌است. اما به نظر می‌رسد که همه اینها بازنویسی تاریخ به نفع مقاصد زیدیان است. به هر حال در پی جدل زیدیان، نظریه قاسم مرجعیتی پیدا کرد که دیگر دانشمندان زیدی نتوانستند با آن مخالفت کنند. کلاً در آثار قاسم هیچ تبلیغی برای قیام نیست، و هیچ واقعه قابل اطمینانی وجود ندارد که اثبات کند او قیام کرد، یا به عنوان امام شناخته می‌شده‌است.