فریادخواهی

معنی کلمه فریادخواهی در لغت نامه دهخدا

فریادخواهی. [ ف َرْ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) فریاد خواستن. دادخواهی. تظلم :
غلط گفتم که عشق است این نه شاهی
نباشد عشق بی فریادخواهی.نظامی.رجوع به فریادخواه و فریاد خواستن شود.

معنی کلمه فریادخواهی در فرهنگ فارسی

فریاد خواستن . دادخواهی

جملاتی از کاربرد کلمه فریادخواهی

و سرانجام، آخرین بخش کتاب نوعی «وسوسه زردشت» است. او در عزلت از فریادخواهی اضطراب‌آمیزی شگفت‌زده می‌شود: پس از اینکه به جستجو برمی‌آید به هفت مخلوق، برخورد می‌کند که تجسم نمادین باقی‌ماندن ارزش‌های کهن یا چهره مبدل ارزش‌های نوین‌اند: یک غیب‌گو که تجسم بیزاری از زندگی است؛ دو شاه دلزده از دروغین بودن قدرت؛ یک «روح وسواسی» مسموم از جهل خویش؛ یک جادوگر، برده خیالات تمام‌نشدنی‌اش؛ آخرین پاپ که از زمانی که «خدا مرده‌است» بی‌هدف سرگردان است؛ زشت‌روترین مرد جهان که از سر بغض و کینه خدا را کشته‌است؛ فقیر ارادی در جستجوی سعادت زمینی. این انسان‌های برتر به نزد زردشت پناه برده‌اند. بدین‌گونه ضیافت به افتخار «ابرمرد» آغاز می‌شود؛ ابرمردی که از میان توده مردم سربرمی‌آورد و به این ترتیب به او توان تازه‌ای می‌بخشد. اما همین که زردشت دور می‌شود میهمانان او خود را در چنگال نوعی اضطراب مبهم حس می‌کنند؛ آن‌ها که نمی‌توانند بدون خدا زندگی کنند خری می‌پرستند. اما زردشت غفلتاً بازمی‌گردد و این ننگ و رسوایی را پاک می‌کند و سپس «ترانه سرمستی» واپسین تصدیق ایمان به بازگشت ابدی را سرمی‌دهد. کتاب با «روندوی زردشت» که شعر فشرده و کوتاهی است پایان می‌یابد که در آن، همانند ترانه نیمه شب، از «ابدیت ژرفِ ژرف» طلب یاری می‌شود. بدین‌گونه سرگذشت زردشت در صبحگاه درخشان پایان می‌گیرد و به زودی نوبت به ظهور حواریون حقیقی او فرا خواهد رسید.