معنی کلمه فرسانی در لغت نامه دهخدا
فرسانی. [ ف َ / ف ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به فرسانة که از قرای افریقاست. ( سمعانی ).
فرسانی. [ ف َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن ایوب عنبری ، مکنی به ابواسحاق. از مردم اصفهان و اهل قریه فرسان بود. از ثوری و مبارک بن فضاله وجز آنها روایت کند و عبداﷲبن داود از وی روایت دارد. وی مردی عابد بود. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
فرسانی. [ ف َ ] ( اِخ ) بذال بن سعدبن خالدبن محمدبن ایوب فرسانی اصفهانی ، مکنی به ابومحمد. وی از محمدبن بکیر الحضرمی روایت کند و ابواحمدبن عدی حافظ را از او روایت است. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).
فرسانی. [ ف ُ ] ( اِخ ) حسن بن اسماعیل کندی. از مردم فرسان مغرب بود. از اصبغبن الفرح حدیث کند. وی در سال 263 هَ.ق.در اعمال برقه درگذشت. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).