شیاح

معنی کلمه شیاح در لغت نامه دهخدا

شیاح. ( ع اِ ) قحط. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). قحط و تنگی و کمیابی. ( ناظم الاطباء ). || کوشش در هر کار. || پرهیز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ترس و خوف. زیرکی و هوشیاری. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ شیح. ( منتهی الارب ). رجوع به شیح شود.
شیاح. [ ش َی ْ یا ] ( ع ص ) درمنه فروش. ( مهذب الاسماء ) ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) ( یادداشت مؤلف ).
شیاح. ( ع مص ) جد کردن در کار کردن. ( منتهی الارب ). جد کردن در هر چیز. ( از اقرب الموارد ). || پرهیز کردن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه شیاح در فرهنگ فارسی

جد کردن در کار یا پرهیز کردن

جملاتی از کاربرد کلمه شیاح

عماد مغنیه در ۷ دسامبر ۱۹۶۲ در محله شیاح بیروت پایتخت لبنان چشم به جهان گشود. پدرش «شیخ فائز مغنیه» از علمای برجسته شیعه لبنان بود. «جهاد» و «فؤاد» دو برادر وی بعدها در درگیری‌های لبنان و اسراییل کشته‌شدند. خانواده‌اش پس از مدتی از بیروت به صور در جنوب لبنان مهاجرت کردند و در آنجا عماد تحصیلات متوسطه و دبیرستان خود را گذراند. آغاز جنگ داخلی لبنان در ۱۹۷۵، عماد ۱۳ ساله جذب مبارزان فلسطینی اردوگاه‌های جنوب لبنان شد و سلاح سبک را هم دوره دید. چند سال پس از آن وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد.