شع

معنی کلمه شع در لغت نامه دهخدا

شع. [ ش َع ع ] ( ع ص ) پراکنده و متفرق ازهر چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). پراکنده. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) عجله. ( از اقرب الموارد ). || گردون. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || اراده. ( ناظم الاطباء ).
شع. [ ش َع ع ] ( ع مص ) پراکنده کردن شتر بول خود را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کمیز انداختن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || پراکنده افتادن بول. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || از هر طرف ریختن غارت را بر گروهی. || متفرق شدن و پریشان گشتن قوم. || شتافتن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تعجیل کردن. ( ناظم الاطباء ).
شع. [ ش ُع ع ] ( ع اِ ) خانه تننده. ( منتهی الارب )( آنندراج ). خانه عنکبوت. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || شعاع آفتاب و روشنی آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اَشِعَّة، شِعاع. ( ناظم الاطباء ): شع شمس ؛ شعاع آن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شعاع و اشعة شود.

معنی کلمه شع در فرهنگ فارسی

خانه تننده خانه عنکبوت یا شعاع آفتاب و روشنی آن .

جملاتی از کاربرد کلمه شع

على عليه السلام مى فرمود: اولين ظهور ايمان در قلب آدمى روشنايى كوچك و محدودىاست ، ولى در پرتو اعمال شايسته و در اثر تكرار كارهاى پسنديده رفته رفته آنفروغ كوچك بزرگ مى شود و سرانجام ، شعات نورانى اش آن قدر وسيع مى گردد كههمه قلب را فرا مى گيرد و تمام ضمير باطن را روشن و منور مى كند.