معنی کلمه سجح در لغت نامه دهخدا
سجح. [ س ُ ج ُ ] ( ع اِ ) بامهای گل اندود. || ذاتهای پاکیزه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نفوس طیبة. ( تاج العروس ). || ( ص ) نرم و آسان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || رجل سجح ؛ حسن الخلق. ( اقرب الموارد ). روی نیکو و با اعتدال. ( منتهی الارب ).
سجح. [ س ُ ] ( ع اِ ) شاه راه ومیانه آن. یقال : خل له عن سجح الطریق ؛ ای عن وسطه.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) نرم و آسان از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).