ذوالمعارج

معنی کلمه ذوالمعارج در لغت نامه دهخدا

ذوالمعارج. [ ذُل ْ م َ رِ ] ( ع ص مرکب )معارج به معنی آسمانها یا مصاعد آن یا میان دو آسمان. || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی.

معنی کلمه ذوالمعارج در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خداوند آسمانها . ۲- یکی از صفات خدای تعالی است .

معنی کلمه ذوالمعارج در دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
ذوالمعارج از اسمای الهی و به این معنا است که همراه با اعمال و ارواح به جانب او صعود می شود. معارج جمع «مِعْرَج» به معنای آلة صعود (نردبان) است و به مقامات ملکوت، که فرشتگان هنگام مراجعه به خدای سبحان به آن عروج می کنند، تفسیر شده است.
در معنای «معارج» وجوه دیگری نیز ذکر شده است:
ذی المعارج یک بار در قرآن آمده است:
«مِنَ اللّهِ ذِی المَعارِج». (سوره معارج(70)/ 3)
فرهنگ قرآن، جلد 14، صفحه 319.

جملاتی از کاربرد کلمه ذوالمعارج

حقيقت وجود ذوالمعارج داراى مراتب از انزلانزل مراتب كه هيولاى اولى است تا اعلى المراتب آن كه حق سبحانه تعالى است يعنى ازفرش تا فوق عرش را آن صمد يكتا پر كرده است كه وحدت حقه حقيقه دارد و نفس ‍ ناطقهانسانى را وحدت حقه ظليه است پس سفر از وحدت حقه ظليه به وحدت حقه حقيقيه است (و المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره يخصباسم العارف )
اسما عينى تكوينى عوالم وجودى ، حقايق نوريه وجوديه اند كه رسيدن بدانها نور وكمال است ، نه صرف آشنايى به مفاهيم الفاظ كه اصوات و نقوش اند تعليم و تعلمالفاظ و تفهيم مفاهيم لغات موجب ارتقا وجودى انسان به درجات حقيقى نورى وجودى نمىشوند و انسان را به معارج خداى ذوالمعارج قريب نمى دهند و صرف تعليم لغات موجبتفاخر آدم بر ملائكه نمى شوند (و علم آدم الاسما كلها ثم عرضهم على الملائكهفقال انبئونى باسما هولا) (157) در ضمير هم ، و اسم اشاره هولا دقت بايد كرد ودرباره تعليم به آدم و عرض به ملائكه و انبيا دقت بيشتر لازم است .

رسيدن به حقايق نورى اسماء عينى و وجودى نور وكمال لايق انسانى است و تعليم حقيقى وجودات عينى ، موجب ارتقاء وجودى انسان به درجات عينى نورى ، و موجب قرب او به معارج خداى ذوالمعارج است .و آن اسماء حقايق مخلوقات و مفاتيح غيب اند كه انسان به اتصال و وصول بدانها اسم اعظم مى شود و صاحب مقام محمود مى گردد. چه اين كه مقام محمودانسان كه حامد آن دانشمندان و فرشتگان بلكه خداى سبحانست ادراك حقايق كلمات نورى موجودات كماهى از راه نظر و برهان و كمال آن به نحو شهود و عيانست .