ذائق

معنی کلمه ذائق در لغت نامه دهخدا

ذائق. [ءِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ذوق. چشنده. مزه گیرنده.
ذائق. [ ءِ ] ( اِخ ) شیخ محمد امین... افندی. از متأخرین شعرای عثمانی و از مشایخ طریقه مصریه. وفات او به اسلامبول در سال 1269 هَ. ق. بوده است. از اوست :
هوس عشق یار وار دلده
صید اولماز شکار وار دلده.

جملاتی از کاربرد کلمه ذائق

و مدرك يا ظاهر و آشكار است و يا باطن و پوشيده . مدركات ظاهر عبارتند از: لامس(بساونده )، ذائق (چشنده )، شام (بوينده )، سامع (شنونده ) و باصر (بيننده ). و مدركاتباطن عبارتند از: 1 - ادراك كننده صورتهاى محسوس به صورت دفعى و يكجا، 2 - حفظكننده آنها، 3 - ادراك كننده معانى جزئى ، 4 - حفظ كننده آنها، 5 - تصرف كننده در اين دوگونه ادراكات با تركيب و تحليل .

معرفت فكرى قنطره و پل و براى رسيدن به معرفت شهودى است و نظر فكرى محجوب به تقييد است و ذوق شهود اقتضا مى كند كه ذائق و چشنده درحال و جانش بدان متصف گردد به خلاف علم تصورى كه صرف اطلاع بر اشياء است لذاكسى كه علم به نفس و حقايق را از راه نظر فكرى طلب نمايد ورم كرده است و مى پنداردكه چاق شده است .