دستجردان

معنی کلمه دستجردان در لغت نامه دهخدا

دستجردان. [ دَ ج ِ ] ( اِخ )دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری مشهد و 3هزارگزی جنوب باختری کشفرود، با 306 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

جملاتی از کاربرد کلمه دستجردان

ق، خواجه جمال‌الدین دستجردانی را به قتل رساند.
مغولان تورانی از جلوی سپاهیان امیر نوروز گریختند. امیر نوروز در نزدیکی هرات به ایشان رسید و در آنجا جمعی از آن طایفه را کشت و تا کنار جیحون مابقی آن‌ها را تعقیب کرد و پس از آن که خراسان را از شر تعرض ایشان خلاص کرد، در هر قسمت نایبی از جانب خود منصوب کرد و موفق و پیروز نزد غازان خان بازگشت. امیر نوروز پس از مراجعت از خراسان، خواجه صدرالدین زنجانی را به اتهام این که در اموال دیوانی بدون اجازه تصرف می‌کند و از پیش خود یرلیغ و فرمان صادر می‌نماید، از وزارت عزل کرد و جمال‌الدین دستجردانی را به جای او گماشت. وی حل و عقد امور دیوانی و تهیهٔ مایحتاج لشکریان را بر عهدهٔ برادر خود حاجی بیک گذاشت؛ صحه و امضای فرمان‌ها را نیز به برادر دیگر خویش ناصرالدین سایتلمش سپرد و به این ترتیب زمام تمام مشاغل مهم لشکری و کشوری را در دست خود گرفت.