دست نمودن

معنی کلمه دست نمودن در لغت نامه دهخدا

دست نمودن. [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از قدرت ظاهر کردن و اظهار قوت و قدرت. اظهار جاه و سلطنت نمودن :
یکی برخروشید چون پیل مست
سپر بر سر آورد و بنمود دست.فردوسی.ندانی که پیش که داری نشست
بر شاه منشین و منمای دست.فردوسی.مرا نیز ار بود دستی نمایم
وگرنه در دعا دستی گشایم.نظامی.تو به مه دستی نمودی وآفتاب
زرد گشته در زمین بگریخته.امیرخسرو دهلوی.- دست نمودن خورشید ؛ اشاره به طلوع آن است :
چو خورشید بنماید از چرخ دست
برین دشت خیره نباید نشست.فردوسی.چو بنمود خورشید بر چرخ دست
شب تیره بار غریبان ببست.فردوسی.رجوع به مجموعه مترادفات ص 44 شود.
|| گویا انگشت برداشتن و یا دست برافراختن بوده است به علامت انکار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). برافراشتن دست است به نشانه انکار :
یکی گر دروغ است بنمای دست
بمان تا بگویم همه هرچه هست.فردوسی.سه دیگر چنین است رویم که هست
یکی گر دروغ است بنمای دست.فردوسی.نگه کن مرا تا مرا نیز هست
اگر هست بیهوده بنمای دست.فردوسی. || نشان دادن صدر و مسند و مجلس. صدر و مسند و مجلس نمودن. ( برهان ) :
چو تنگ اندرآمد بجای نشست
به هر مهتری شاه بنمود دست.فردوسی.

معنی کلمه دست نمودن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) اظهار قوت و قدرت نمودن

جملاتی از کاربرد کلمه دست نمودن

1. راوى كه بعضى از كارهاى امام كاظم عليه السلام را انجام مى داد، مى گويد، روزىامام عليه السلام براى من از كتابى نقل نمودند :انگشتر زمرد به دست نمودن آسانى استكه هيچ سختيى ندارد. و من آن را نوشتم .
((انتخاب )) لفظ عربى است و به معناى ((برگزيدن )) است و جز اين هيچ مفهوم ديگرىندارد. آرى ، انتخاب هميشه براى هدفى انجام مى گيرد، از بابمثل : انتخاب انگشتر براى به دست نمودن و انتخاب زن براى ازدواج و انتخاب معلّم براىدرس خواندن و امثال آن و انتخاب نمودن وكلاى مجلس و يا رئيس جمهور نيز براى هدفىصورت خواهد گرفت و آن هدف جز اين نيست كه حكم و فرمان او را مردم بپذيرند و اينعمل در حقيقت عهد و پيمانى بيش نيست و اين كار در اسلام سابقه اساسى دارد و به عنوان((بيعت )) معمول و متعارف بوده است .