درنگرفتن. [ دَ ن َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب منفی ) اثر نکردن. تأثیر نبخشیدن : با وی از هیچ لابه درنگرفت پرده از روی کار برنگرفت.نظامی.|| نچسبیدن. درنپیوستن : چون گل بر دیوار زنی اگر درنگیرد نقش آن لامحاله بماند. ( مرزبان نامه ).
معنی کلمه درنگرفتن در فرهنگ فارسی
اثر نکردن تاثیر نبخشیدن نچسبیدن
جملاتی از کاربرد کلمه درنگرفتن
این ناسازگاری به گونهای چشمگیر دیپلماسی میان دو امپراتوری را ناتوان کرد. ریشهٔ درنگرفتن جنگ هم بیشترْ دوری سرزمینی دو امپراتوری بود.