درنگ ساختن

معنی کلمه درنگ ساختن در لغت نامه دهخدا

درنگ ساختن. [ دِ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) تأخیر و تأنی کردن. مولیدن. کندی نمودن :
چو سازی درنگ اندر این جای تنگ
شود تنگ بر تو سرای درنگ.فردوسی.من اینک پس اندر چو باد دمان
بیایم نسازم درنگ و زمان.فردوسی.سپهدار گفتا چه سازی درنگ
بیارای رفتن پذیره به جنگ.اسدی. || اقامت کردن. توقف کردن :
چو آید بر این باش و مَسْگال جنگ
چو خواهی که ایدر نسازددرنگ.فردوسی.بدان تا برادر بترسد ز جنگ
چو تنها بماند نسازد درنگ.فردوسی. || دقت کردن. تأمل کردن :
که دانا به هر کار سازد درنگ
سر اندر نیارد به پیکار تنگ.فردوسی.

معنی کلمه درنگ ساختن در فرهنگ فارسی

تاخیر و تانی کردن مولیدن کندی نمودن اقامت کردن توقف کردن

جملاتی از کاربرد کلمه درنگ ساختن

روزی بکشی در حال کندوکاو در لا به لای کتابهای یک مغازه کتاب فروشی بود که با یک نسخه از آثار رابرت کرامب به نام فریتز گربه مواجه شد، بکشی بی درنگ ساختن یک فیلم بر اساس این کتاب را به استیو کرانتز پیشنهاد داد.